⛓عشق دو طرفه ۱۶🖤⛓
⛓عشق دو طرفه ۱۶🖤⛓
همه بهمون رل زده بودن با تعجب ...!
سوفیا و کوک اتفاقی باهم روبه رو شدن و اومدن پایین و من و چا را اون جوری تو بغل هم دید تعجب کرده بودن !
سریع بلند شدیم !
سوفیا از شدت ذوق برا من داشت از خنده می پوکید .
کوکی:هی چا ....چیکار میکنی تو ؟
جولی:عا ....چیزه ....اتفاقی شد !
چا :کاری نمیکنم ....اتفاقی افتاد تو بغلم از ترس !
کوکی: چ .....ترس
کوکی چا را کشید یه گوشه و بهش گفت :تو برا چی خودتو انداختی روش ؟
چا :فکر نمیکنم باید بهت تو ضیح بدم ....!
بعدش تو که دوسش نداری ن ؟
کوک: من...من دوسش دارم!خودت چی تو هم دوسش داری ؟
چا :من دوسش دارم ! لطفا نزدیکش نشو و هرجور شده به دستش میارم!
کوک:هع....به همین فکر باش!
چا : میبینیم!
سوفیا : وای جولی چقد رومانتیک بود اون صحنه !
جولی: وای اره برا خودمم مثل یه رویا بود !
راستی !اون دوتا کوشن !کجا رفتن !
سوفیا: انگار رفتن اونور ببینشون!
جولی:یعنی چی دارن میگن !
سوفیا :هرچی هست راجب توعه!
جولی:وا ؟
بعدش اومدن و نشستیم سر میزی که چا تدارک دیده بود
چا نشست پیش من و کوکی هم اون طرف من !
سوفیا اومد و بین من و کوکی قرار گرفت و گفت:خب من و جولی بعد از غذا باید بریم جایی بت اجازه؟
چا:ها؟...کجا تنها؟
کوکی:شما دوتا نمیتونید تنها برید خطرناکه!
جولی:عا ...ن بابا خطرناک نیست !ما باید بریم خرید!
چا:باشه ولی باید خیلی مراقب باشید !منم تا نصف راه باهاتون میام!
کوکی:منم همراهیتون میکنم!
جولی:ای بابا ...نیازی نیست شما برید استراحت کنید ...!
عصر شد و من و سوفیا کار هامون کردیم تا برین بیرون ،تاکسی گرفتیم؛
جولی:سوفیا انگار این راننده خیلی عجیبه !من ترس برم داشته
سوفیا :نترس چیزی نیس !
از اون راهی که ما همش میرفتیم نمیرفت از راننده پرسیدم دارید اشتباه میرید فک کنم
راننده تاکسی:ساکت باش خودم راهمو بلدم ؛
جولی:چی می گید یعنی چی ساکت باش !
راننده تاکسی تفنگ و در آورد و گفت یه کلام دیگه حرف بزنید میکشمتون....
همه بهمون رل زده بودن با تعجب ...!
سوفیا و کوک اتفاقی باهم روبه رو شدن و اومدن پایین و من و چا را اون جوری تو بغل هم دید تعجب کرده بودن !
سریع بلند شدیم !
سوفیا از شدت ذوق برا من داشت از خنده می پوکید .
کوکی:هی چا ....چیکار میکنی تو ؟
جولی:عا ....چیزه ....اتفاقی شد !
چا :کاری نمیکنم ....اتفاقی افتاد تو بغلم از ترس !
کوکی: چ .....ترس
کوکی چا را کشید یه گوشه و بهش گفت :تو برا چی خودتو انداختی روش ؟
چا :فکر نمیکنم باید بهت تو ضیح بدم ....!
بعدش تو که دوسش نداری ن ؟
کوک: من...من دوسش دارم!خودت چی تو هم دوسش داری ؟
چا :من دوسش دارم ! لطفا نزدیکش نشو و هرجور شده به دستش میارم!
کوک:هع....به همین فکر باش!
چا : میبینیم!
سوفیا : وای جولی چقد رومانتیک بود اون صحنه !
جولی: وای اره برا خودمم مثل یه رویا بود !
راستی !اون دوتا کوشن !کجا رفتن !
سوفیا: انگار رفتن اونور ببینشون!
جولی:یعنی چی دارن میگن !
سوفیا :هرچی هست راجب توعه!
جولی:وا ؟
بعدش اومدن و نشستیم سر میزی که چا تدارک دیده بود
چا نشست پیش من و کوکی هم اون طرف من !
سوفیا اومد و بین من و کوکی قرار گرفت و گفت:خب من و جولی بعد از غذا باید بریم جایی بت اجازه؟
چا:ها؟...کجا تنها؟
کوکی:شما دوتا نمیتونید تنها برید خطرناکه!
جولی:عا ...ن بابا خطرناک نیست !ما باید بریم خرید!
چا:باشه ولی باید خیلی مراقب باشید !منم تا نصف راه باهاتون میام!
کوکی:منم همراهیتون میکنم!
جولی:ای بابا ...نیازی نیست شما برید استراحت کنید ...!
عصر شد و من و سوفیا کار هامون کردیم تا برین بیرون ،تاکسی گرفتیم؛
جولی:سوفیا انگار این راننده خیلی عجیبه !من ترس برم داشته
سوفیا :نترس چیزی نیس !
از اون راهی که ما همش میرفتیم نمیرفت از راننده پرسیدم دارید اشتباه میرید فک کنم
راننده تاکسی:ساکت باش خودم راهمو بلدم ؛
جولی:چی می گید یعنی چی ساکت باش !
راننده تاکسی تفنگ و در آورد و گفت یه کلام دیگه حرف بزنید میکشمتون....
۱۴.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.