عاشقناشناس

#عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃
#پارت_1 

#Diyana
دامن لباس عروسمو گرفتم و اروم از پلهها رفتم پایین..
ارسلان پشت به من پایین پلهها دسته گل به دست وایساده بود..

یه فیلمبردار با دوبین یکی هم با هلیشات داشتن اون لحظه رو ثبت میکردن..

شوق و ذوقی که داشتم وصف نشدنی بود..
من بالاخره به عشقم به کسی که دیوانهوار عاشقشم، رسیدم!

آخرین پله رو که رفتم پایین خیره شدم به ارسلان.
برای هزارمین بار تو دلم قربون صدقش رفتم..

_خب اقا داماد آروم برگرد سمت عروس خانوم و گلو بهش بده..

دل تو دلم نبود وقتی ارسلان منو با این لباس میبینه چه ریاکشنی نشون میده..

بالاخره برگشت..
ولی بهجای اینکه طبق گفتهی فیلمبردار عمل کنه خیره خیره نگاهم میکرد..

+چرا اینجوری نگام میکنی ارسلان؟

_معرکه شدی زندگیم..

از تعریفش کیلوکیلو قند تو دلم اب شد..
+توهم مثل همیشه خوشتیپ شدی..

_دیانا باور کن انقدر ناز شدی که دلم میخواد همینجا یه لقمه چپت کنم...
وای من چجوری تا شب صبر کنم..

نخودی خندیدم که نگاهش به لــ/ـبم افتاد..

_عشقم ببخشید من دیگه نمیتونم تحمل کنم..

سرشو جلو اورد که چشمامو بستم.......

ادامه دارد
مایل به حمایت؟ 🐬💙
دیدگاه ها (۵)

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_2 با چیزی که به سرم خورد سریع چ...

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_3‌خوشبختانه زنگ آخر بود و به مح...

شروع رمان جدیداطلاعاتش: اسم رمان: عاشق ناشناسژانر: عاشقانهاو...

بچه هامیخوام پارت بدم ولی........ پارت ها کم میشه متنش متاسف...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_215دستامو به هم کوبیدم+ا...

ندیمه عمارت

#بد_بوی#پارت_۳۹ #لنا خسته رو تختم لش میشم تازه از حموم اومدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط