این داستان: به بالشت یونگی دست نزن
این داستان: به بالشت یونگی دست نزن
ات: بچه ها من میرم اتاقا رو تمیز کنم
جیهوپ: منم کمکت کنم
ات: باسه بیا
با جیهوپ اتاق اعضا رو تمیز کردیم نوبت اتاق یونگی شد رفتیم تمیزش کنیم اونم خونه نبود داشتم تختشو مرتب میکردم که یهو دستمو زدم به بالشتش که نمیدونم چی شد که پاره شد
جیهوپ: ات چیکار کردی
ات: به خدا دستمم بهش نخورد
جیهوپ: من رفتم
ات: جیهوپ نرو اوف الان چیکار کنم
که یهو دست گیره در به پایین اومد ولی نه
یونگی: سلام لت اینجا چیکار میکنی اون چیه پشتت قایم کردی
ات: چیزی نیست
یونگی: خب ببینم
ات: گفتم که چیزی نیست حالا هم برو بیرون
یونگی: چرا
ات: چون دارم اتاقو تمیز میکنم
یونگی: یکم مشکوکی
ات: نه بابا
یونگی نرفته بود که حواسم نبود بالشت اوردم بیرون
یونگی: اون بالشت من نیست
ات: هست قول میدم درستش کنم
یونگی: ات فرار کن چون بگیرمت میکشمت
ات:(الفرار)
با شمشیر اگوست دی بهم حمله کرد خداروشکر اعضا بودن وگرنه الان معلوم نبود بهدچند تیکه تقسیم میشدم
ات: بچه ها من میرم اتاقا رو تمیز کنم
جیهوپ: منم کمکت کنم
ات: باسه بیا
با جیهوپ اتاق اعضا رو تمیز کردیم نوبت اتاق یونگی شد رفتیم تمیزش کنیم اونم خونه نبود داشتم تختشو مرتب میکردم که یهو دستمو زدم به بالشتش که نمیدونم چی شد که پاره شد
جیهوپ: ات چیکار کردی
ات: به خدا دستمم بهش نخورد
جیهوپ: من رفتم
ات: جیهوپ نرو اوف الان چیکار کنم
که یهو دست گیره در به پایین اومد ولی نه
یونگی: سلام لت اینجا چیکار میکنی اون چیه پشتت قایم کردی
ات: چیزی نیست
یونگی: خب ببینم
ات: گفتم که چیزی نیست حالا هم برو بیرون
یونگی: چرا
ات: چون دارم اتاقو تمیز میکنم
یونگی: یکم مشکوکی
ات: نه بابا
یونگی نرفته بود که حواسم نبود بالشت اوردم بیرون
یونگی: اون بالشت من نیست
ات: هست قول میدم درستش کنم
یونگی: ات فرار کن چون بگیرمت میکشمت
ات:(الفرار)
با شمشیر اگوست دی بهم حمله کرد خداروشکر اعضا بودن وگرنه الان معلوم نبود بهدچند تیکه تقسیم میشدم
۴.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.