"فیک عشق ناخواسته"
"فیک عشق ناخواسته"
پارت ۱۲
د.ج:خب دیگه من برم اینم یه نسخه از داروهاشه بعد برو اینا رو براش بگیر.
کوک:باشه ممنون هیونگ.
د.ج:خواهش من دیگه برم باید به بقیه ی مریضام رسیدگی کنم.
کوک:باشه خداحافظ.
د.ج: خداحافظ
جین رفت. رفتم به یکی از بادیگاردا گفتم داروهاشو بخره.برگشتم تو اتاقش که دیدم رو تخت نشسته به دیوار خیره شده.
ا/ت:من چم شده؟
کوک:حمله ی عصبی بهت دست داده.
ا/ت: آهان
بلند شد اومد کنارم وایسادو گفت
ا/ت: به خاطره اینکه نجاتم دادی ممنون. البته فک کنم همش به خاطره اینکه بتونی پولتو بگیری اینکارو کردی ولی بدون من خدمتکارت نیستم و نخواهم شد و به زودی از اینجا فرار میکنم.
کوک: مگه اینکه تو خواب بتونی از چنگم در بری.(پوزخند)
ا/ت: میتونم اونم تو واقعیت (نیشخند)
بعد از اتاق رفت بیرون. واقعا دختره عجیبیه یعنی چی تو اون مخشه هرچیم که باشه نمیزارم از دستم بره. من اونو مال خودم میکنم.
"ویوی ا/ت"
از اتاق اومدم بیرون هرجور شده باید فرار کنم اما از یطرفم دلم نمیخواد برم. من چم شده شده اون این همه بلا سره من آورد چرا من الان دلم می خواد پیشش بمونم؟ واقعا خودم فازه خودمو نمیدونم. فعلا برای اینکه بتونم فرار کنم باید تمام عمارتو برسی کنم همه جارو بشناسم تا موقع ی فرار مشکلی پیش نیاد. باید از یونا کمک بگیرم.
رفتم آشپز خونه دنبال یونا گشتم که پیداش کردم.
ا/ت: یونا
یونا تا منو دیدم بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد.
ا/ت: یونا ولم کن خفه شدم.
یونا: دلم برات تنگ شده بود فک کردم میکشتت.(ناراحت)
ا/ت: الان میبینی که زندم پس ناراحت نباش....
پارت ۱۲
د.ج:خب دیگه من برم اینم یه نسخه از داروهاشه بعد برو اینا رو براش بگیر.
کوک:باشه ممنون هیونگ.
د.ج:خواهش من دیگه برم باید به بقیه ی مریضام رسیدگی کنم.
کوک:باشه خداحافظ.
د.ج: خداحافظ
جین رفت. رفتم به یکی از بادیگاردا گفتم داروهاشو بخره.برگشتم تو اتاقش که دیدم رو تخت نشسته به دیوار خیره شده.
ا/ت:من چم شده؟
کوک:حمله ی عصبی بهت دست داده.
ا/ت: آهان
بلند شد اومد کنارم وایسادو گفت
ا/ت: به خاطره اینکه نجاتم دادی ممنون. البته فک کنم همش به خاطره اینکه بتونی پولتو بگیری اینکارو کردی ولی بدون من خدمتکارت نیستم و نخواهم شد و به زودی از اینجا فرار میکنم.
کوک: مگه اینکه تو خواب بتونی از چنگم در بری.(پوزخند)
ا/ت: میتونم اونم تو واقعیت (نیشخند)
بعد از اتاق رفت بیرون. واقعا دختره عجیبیه یعنی چی تو اون مخشه هرچیم که باشه نمیزارم از دستم بره. من اونو مال خودم میکنم.
"ویوی ا/ت"
از اتاق اومدم بیرون هرجور شده باید فرار کنم اما از یطرفم دلم نمیخواد برم. من چم شده شده اون این همه بلا سره من آورد چرا من الان دلم می خواد پیشش بمونم؟ واقعا خودم فازه خودمو نمیدونم. فعلا برای اینکه بتونم فرار کنم باید تمام عمارتو برسی کنم همه جارو بشناسم تا موقع ی فرار مشکلی پیش نیاد. باید از یونا کمک بگیرم.
رفتم آشپز خونه دنبال یونا گشتم که پیداش کردم.
ا/ت: یونا
یونا تا منو دیدم بدو اومد سمتمو محکم بغلم کرد.
ا/ت: یونا ولم کن خفه شدم.
یونا: دلم برات تنگ شده بود فک کردم میکشتت.(ناراحت)
ا/ت: الان میبینی که زندم پس ناراحت نباش....
۱۱.۲k
۲۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.