اقای یونگی...
البته عادتم شده بود اگر جز مین شی چیزه دیگه ای میگفتم منو اذیت میکرد پس بیخیال
بونگی:این همون اتیه که من اذیتش میکردم چقدر خوشگل شده اون منو نشناخته نه؟ :(کاش نیشد برگشت عقب و از اول ادامه میدادم
ات:خلاصه داداشش اومد و کارامونو کردیم میخواستم برم که اقای مین دستمو گرفت
مین:میشه امشب بمونی
ات:ببخشید نمیفهمم چرا باید بمونم
مین:چون..
ات:همون لحظه یونگی اومد و اونو زد و منو تا دم در همراهی کرد گفت
یونگی:ببخشید ولی به داداشم اصلا نزدیک نشو اون یه متجاوز گره
ات:اوک مرسی و بای...
تو راه خونه بودم و به شوگا فک میکردم خیلی خوشگله(زیادی داری درباره پسرم فک میکنی برو گمشو دیگه میلیون ها ارمی تو صفن:/)
چند ماه میگذره و من دیگه با مین کار نداشتم ولی خب یونگی منو اون تقریبا صمیمی شده بودیم و منم هروز بیشتر عتشقش میشدم
بونگی:این همون اتیه که من اذیتش میکردم چقدر خوشگل شده اون منو نشناخته نه؟ :(کاش نیشد برگشت عقب و از اول ادامه میدادم
ات:خلاصه داداشش اومد و کارامونو کردیم میخواستم برم که اقای مین دستمو گرفت
مین:میشه امشب بمونی
ات:ببخشید نمیفهمم چرا باید بمونم
مین:چون..
ات:همون لحظه یونگی اومد و اونو زد و منو تا دم در همراهی کرد گفت
یونگی:ببخشید ولی به داداشم اصلا نزدیک نشو اون یه متجاوز گره
ات:اوک مرسی و بای...
تو راه خونه بودم و به شوگا فک میکردم خیلی خوشگله(زیادی داری درباره پسرم فک میکنی برو گمشو دیگه میلیون ها ارمی تو صفن:/)
چند ماه میگذره و من دیگه با مین کار نداشتم ولی خب یونگی منو اون تقریبا صمیمی شده بودیم و منم هروز بیشتر عتشقش میشدم
۱.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.