من و تو(فصل ۲ پارت۶)
من و تو(فصل ۲ پارت۶)
(تو شهر بازی)
+من پشمک میخوام!
_تازه رسیدیما... 😐
+میدونم!... ولی بازم میخوام... 😊
_اوففففف گاد... بیاد بریم... هنوزم مثل قبلنی...
+نه دیگه بزرگ شدم.!
_نشدی!
+شدم!
_نشدی!
+شدمممممم....
_پس منو ببوس!
+بله؟! 😐
_بوس.....
+جلوی جمع؟...
_بزرگ شدیم دیگه...
+خوب بیا!...
و لپشو بوسیدم...
_از لب گلم🙂
+تهیونگاااااا....
_ها؟
قیافه ی بدی برای تهیونگ گرفتم...
_دیدی؟ بزرگ نشدی...
تهیونگ روشو ازم گرفت و دنبال مغازه ی پشمک فروشی گشت... سرم رو پایین انداختم و از تو گوشی به ساعت نگاه کردم...
+اوففففف ...
اصلانی شدم... رفتم جلوی تهیونگ و مانع راهش شدم... دستم رو روی گونه هاش گذاشتم و لبام رو روی لباش...
لباشو اروم میمکیدم... بعد چند دقیقه ازش جدا شدم...
+حالا دیدی بزرگ شدم؟
_(تو تعجب و شک) آاره...
+خوب پس بریم پشمک بخوریم.. 😁
(ویو ته)
لباشو رو لبام گذاشت... چشماش بسته بود و فقط لبامو مک میزد... با اینکه کم بود ولی... میتونم بگم بهترین حسی بود که توی زندگیم داشتم...
دلم میخواد امروز بهترین روز زندگیش باشه(:
(ویو نونا)
دست تهیونگ رو گرفتم و کشوندمش سمت یکی از بازیا...
+بیا بازی کنیم..
_هوم.. باشه.. 🙂
(چند ساعت بعد)
+تروخدا نریم...
_ولی باید بریم خونه ی جونکوک...
+میریم حالا... تروخدا یکم دیگه بمونیم.. (با قیافه ی کیوت)
_نونا کل بازیا رو انجام دادیم...
+خوب دوباره...
_نونا!
+کوفت! 😐...... بریم...
تهیونگ دستمو گرفت و باهم رفتیم جای ماشین.. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه ی یونا...
(تو راه)
_ناراحتی؟
+نه.... (فشار چیه داره میرقصه😂)
_عشقم ناراحت نباش دوباره فردا میایم...
+اخجون قول میدی؟
_اهوم...
+یوهوووووو....
بچه ها دیگه شرط نمیزارم... میخوام هر چه سریع تر تمومش کنم... فیک بعدی یونجین هست... درخواست یکی از شما ها بوده...
(تو شهر بازی)
+من پشمک میخوام!
_تازه رسیدیما... 😐
+میدونم!... ولی بازم میخوام... 😊
_اوففففف گاد... بیاد بریم... هنوزم مثل قبلنی...
+نه دیگه بزرگ شدم.!
_نشدی!
+شدم!
_نشدی!
+شدمممممم....
_پس منو ببوس!
+بله؟! 😐
_بوس.....
+جلوی جمع؟...
_بزرگ شدیم دیگه...
+خوب بیا!...
و لپشو بوسیدم...
_از لب گلم🙂
+تهیونگاااااا....
_ها؟
قیافه ی بدی برای تهیونگ گرفتم...
_دیدی؟ بزرگ نشدی...
تهیونگ روشو ازم گرفت و دنبال مغازه ی پشمک فروشی گشت... سرم رو پایین انداختم و از تو گوشی به ساعت نگاه کردم...
+اوففففف ...
اصلانی شدم... رفتم جلوی تهیونگ و مانع راهش شدم... دستم رو روی گونه هاش گذاشتم و لبام رو روی لباش...
لباشو اروم میمکیدم... بعد چند دقیقه ازش جدا شدم...
+حالا دیدی بزرگ شدم؟
_(تو تعجب و شک) آاره...
+خوب پس بریم پشمک بخوریم.. 😁
(ویو ته)
لباشو رو لبام گذاشت... چشماش بسته بود و فقط لبامو مک میزد... با اینکه کم بود ولی... میتونم بگم بهترین حسی بود که توی زندگیم داشتم...
دلم میخواد امروز بهترین روز زندگیش باشه(:
(ویو نونا)
دست تهیونگ رو گرفتم و کشوندمش سمت یکی از بازیا...
+بیا بازی کنیم..
_هوم.. باشه.. 🙂
(چند ساعت بعد)
+تروخدا نریم...
_ولی باید بریم خونه ی جونکوک...
+میریم حالا... تروخدا یکم دیگه بمونیم.. (با قیافه ی کیوت)
_نونا کل بازیا رو انجام دادیم...
+خوب دوباره...
_نونا!
+کوفت! 😐...... بریم...
تهیونگ دستمو گرفت و باهم رفتیم جای ماشین.. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه ی یونا...
(تو راه)
_ناراحتی؟
+نه.... (فشار چیه داره میرقصه😂)
_عشقم ناراحت نباش دوباره فردا میایم...
+اخجون قول میدی؟
_اهوم...
+یوهوووووو....
بچه ها دیگه شرط نمیزارم... میخوام هر چه سریع تر تمومش کنم... فیک بعدی یونجین هست... درخواست یکی از شما ها بوده...
۱۰.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.