من و تو(فصل ۲ پارت۷)
من و تو(فصل ۲ پارت۷)
داشتیم کم کم میرسیدیم که...
+صبر کن صبر کن!
تهیونگ سریع زد رو ترمز...
_چیشده؟؟(نگران)
+لباسم درست نیست... اول بریم خونه...
_😐... همین؟
+ارع🙂
_بیشعور ترسیدم😂
+😂..
وو بعد دوباره راه افتادیم به سمت خونه ...
(چند دقیقه بعد)
رسیدیم خونه... لباس شیکی پوشیدم تا چشم یونا در بیاد.. (میدونین دیگه اسلاید دوم) ارایش ملایمی کردم و رفتم پیش تهیونگ... لباسش خیلی بهش میومد.. (اسلاید سوم😁)
_بریم؟
+ارع🙂..
ااز پدر و مادر و اجوما خداحافظی کردیم و سوال ماشین شدیم و رفتیم...
( تو راه)
_میگم میخوای نریم؟
+نه بریم....
_باشه..
(ویو یونا)
×چرا دعوتشون کردییییی؟؟ 😐
÷من نکردم پدربزرگ گفته..
×اوففففف...
زینگ زینگ(مثلا صدای زنگ خونه😂🤝)
(ویو نونا)
زنگ در رو زدیم... در رو باز کردن و ما وارد شدیم. تا وارد شدیم من به تهیونگ چسبیدم.. قشنگ تو حلقش بودم.. (از خداتم باشه😂)
برای استقبال یونا و جونکوک جلوی در بودن... تهیونگ و جونکوک دوباره از روی حرص همو بقل کردن.. یونا دستشو به طرفم دراز کرد ولی من فقط بخاطر تهیونگ بهش سلام کردم.... (بچم یه بار بخاطر تهیونگ یه کاری کرد🤝)
(چند دقیقه بعد)
باهم فقط حرف میزدیم..
×خوب پس میرین بیرون دیگ نه؟ (با چشم به تهیونگ و جونکوک اشاره کرد)
÷ارع ارع میریم...
_کجا؟ 😐
÷بیرون دیگه...(به یونا و نونا اشاره کرد)
_اها ارع بریم...
+کجا میرین؟
_بیرون عشقم.. سریع میایم..
+باشه.. مراقب خودت باش🙂
_باشع.. خدافظ..
+خدافظ...
یدفعه تا داشتن میرفتن...
×عشقم... فدات شم! خداحافظ...
÷خداحافظ😐
(چند دقیقه بعد)
منو یونا دستت به سینه نشسته بدیم و فقط با قیافه عصبانی به هم نگاه میکردیم...
×چیزی میخوری؟
+به تو ربطی داره؟
×الان تو تو خونه ی منی ها..
+خوب که چی؟!
×یعنی ازت پذیرایی نکنم؟
+نه تازه میخوام عین یه خدمتکار ازت کار بکشم....
×نونااااا!!
+یونا ااا!! 😐
×زهرمار....
+کوفت😐
×چرا اینجوری شدی؟ 😐
+close the galley the fly will goto...(ببند گاله رو مگس میره توش)
×اووو اینگلیسی حرف میزنی...
+از شوهرم یاد گرفتم.. 😊
یونا اب دهنشو قورت داد و خیلی با جدیت به من نگاه کرد.....
به نظرتون چی میشه؟
بعد از ظهر پارت بعدی رو میزارم..
داشتیم کم کم میرسیدیم که...
+صبر کن صبر کن!
تهیونگ سریع زد رو ترمز...
_چیشده؟؟(نگران)
+لباسم درست نیست... اول بریم خونه...
_😐... همین؟
+ارع🙂
_بیشعور ترسیدم😂
+😂..
وو بعد دوباره راه افتادیم به سمت خونه ...
(چند دقیقه بعد)
رسیدیم خونه... لباس شیکی پوشیدم تا چشم یونا در بیاد.. (میدونین دیگه اسلاید دوم) ارایش ملایمی کردم و رفتم پیش تهیونگ... لباسش خیلی بهش میومد.. (اسلاید سوم😁)
_بریم؟
+ارع🙂..
ااز پدر و مادر و اجوما خداحافظی کردیم و سوال ماشین شدیم و رفتیم...
( تو راه)
_میگم میخوای نریم؟
+نه بریم....
_باشه..
(ویو یونا)
×چرا دعوتشون کردییییی؟؟ 😐
÷من نکردم پدربزرگ گفته..
×اوففففف...
زینگ زینگ(مثلا صدای زنگ خونه😂🤝)
(ویو نونا)
زنگ در رو زدیم... در رو باز کردن و ما وارد شدیم. تا وارد شدیم من به تهیونگ چسبیدم.. قشنگ تو حلقش بودم.. (از خداتم باشه😂)
برای استقبال یونا و جونکوک جلوی در بودن... تهیونگ و جونکوک دوباره از روی حرص همو بقل کردن.. یونا دستشو به طرفم دراز کرد ولی من فقط بخاطر تهیونگ بهش سلام کردم.... (بچم یه بار بخاطر تهیونگ یه کاری کرد🤝)
(چند دقیقه بعد)
باهم فقط حرف میزدیم..
×خوب پس میرین بیرون دیگ نه؟ (با چشم به تهیونگ و جونکوک اشاره کرد)
÷ارع ارع میریم...
_کجا؟ 😐
÷بیرون دیگه...(به یونا و نونا اشاره کرد)
_اها ارع بریم...
+کجا میرین؟
_بیرون عشقم.. سریع میایم..
+باشه.. مراقب خودت باش🙂
_باشع.. خدافظ..
+خدافظ...
یدفعه تا داشتن میرفتن...
×عشقم... فدات شم! خداحافظ...
÷خداحافظ😐
(چند دقیقه بعد)
منو یونا دستت به سینه نشسته بدیم و فقط با قیافه عصبانی به هم نگاه میکردیم...
×چیزی میخوری؟
+به تو ربطی داره؟
×الان تو تو خونه ی منی ها..
+خوب که چی؟!
×یعنی ازت پذیرایی نکنم؟
+نه تازه میخوام عین یه خدمتکار ازت کار بکشم....
×نونااااا!!
+یونا ااا!! 😐
×زهرمار....
+کوفت😐
×چرا اینجوری شدی؟ 😐
+close the galley the fly will goto...(ببند گاله رو مگس میره توش)
×اووو اینگلیسی حرف میزنی...
+از شوهرم یاد گرفتم.. 😊
یونا اب دهنشو قورت داد و خیلی با جدیت به من نگاه کرد.....
به نظرتون چی میشه؟
بعد از ظهر پارت بعدی رو میزارم..
۴.۵k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.