پارت ۱۳
!میفهمم ولی .. واکنشش خاطر این موضوع جوری بود که انگار دوست دخترشی تا خواهرش
+:اوففف.. واقعا نمیدونم بیا درباره اش حرف نزنیم ..
!باشه .. راستی جانگ سون وو رو یادت میاد
+:اون همکلاسی پارسال و میگی
!اره اون بهم گفت که از تو خوشش میاد و میخواد نظرت و بدونِ
+:خب پسرِ خوبیه مهربونم هست تا جای که یادمِ جذاب و خوش قیافه هم بود .. ولی الان واقعا جوابی ندارم باید فکر کنم ..
!خوبه پس تو فکرات و بکن و بهم خبر بده
+:ولی فکر نمیکنی خودش باید میگفت که میخواد باهاش باشم
!خودت که میتونی خجالتیِ
+:اره راست میگی انقدر ذهنم درگیره یادم رفته بود .. راستی تو کی میخوای از سینگلی دربیای
!عه تو نمیدونسی
+: چی رو
! نامزد کردم دو ماه دیگه ازدواج میکنم
+: چییییی.. چرا به من نگفتی بیشعوررر
صدام و بالا برم که دستش و روی دهنم گذاشت
!آروم اینجا کافه اس
+:راست میگی خب حالا کی هست میشناسمش
! اره میشناسی همون الکس خودمون
+:اون لاشی وایییی با اون نامزد کردیییی
!کوفت لاشی چیه الان دیگه خوب شده رفتارش درست شده آدم شده
+: مگه میشه با تو موند و آدم نشد .. ولی یه چیزی مگه خودش ادم نبود که آدم شد
!آدم بود آدم تر شد
+:عجب
!رجب .. میدونم میخوای چی بگی پس ساکت
+:خوبه که میدونی ولی بازم میگم میک....
از گردنم نیش گون گرفت که ساکت شدم
!پاشو بچه ساعت ۶ شد
+:چه زود گذشتا
!میای امشب بریم بار به مامانت هم بگو باهامون بیاد
+:اوکی بیا منو برسون میدونی که هنوز به سن قانونی نرسیدم
!باشه بیا برسونمت یه سر هم به خاله میزنم
از کافه بیرون اومدیم و منو رسوند خونه خودشم باهام اومد داخل و بعد از اینکه با مامانم حرف زد و اونم راضی شد .. قرار شد امشب بریم بار ..
چون توی کافه نهار خورده بودیم گشنم نبود .. و رفتم تا آماده بشم
لباسای باز دوست نداشتم پس یه پیراهن و دامن کوتاه پوشیدم همین خوب بود ..
به سمت میز آرایش رفتم و شروع به درست کردن موهام کردم بعد از اینکه موهام و درست کردم یه آرایش لایت کردم و از اتاقم بیرون رفتم ..
نمیدونم حس خوبی از رفتن به بار نداشتم ..
به هر حال برم هم نمیتونم چیزی بنوشم
چون سنم هنوز کمه
فقط مامانم و سوجین میتونن الکل و.... بنوشن
از یه طرف هم اولین بارم بود میرم بار ..
از فکر بیرون اومدم و سوار ماشین شدم بعد از رسیدن به بار با مامانم وارد بار شدیم و رفتیم روی میزی نشستم ..
بعد از چند دقیقه سوجینم اومد ..
ویسکی سفارش دادن منم به دور و اطراف نگاه میکردم
!شنیدم میخواید ازدواج کنید خاله جان
م.ا: تو هم که دست کمی از من نداری
!درسته فقط ا.ت میمونه
م.ا: اره ولی یکی بهم گفته بود که ا.ت و میخواد
+!کی
م.ا:....
+:اوففف.. واقعا نمیدونم بیا درباره اش حرف نزنیم ..
!باشه .. راستی جانگ سون وو رو یادت میاد
+:اون همکلاسی پارسال و میگی
!اره اون بهم گفت که از تو خوشش میاد و میخواد نظرت و بدونِ
+:خب پسرِ خوبیه مهربونم هست تا جای که یادمِ جذاب و خوش قیافه هم بود .. ولی الان واقعا جوابی ندارم باید فکر کنم ..
!خوبه پس تو فکرات و بکن و بهم خبر بده
+:ولی فکر نمیکنی خودش باید میگفت که میخواد باهاش باشم
!خودت که میتونی خجالتیِ
+:اره راست میگی انقدر ذهنم درگیره یادم رفته بود .. راستی تو کی میخوای از سینگلی دربیای
!عه تو نمیدونسی
+: چی رو
! نامزد کردم دو ماه دیگه ازدواج میکنم
+: چییییی.. چرا به من نگفتی بیشعوررر
صدام و بالا برم که دستش و روی دهنم گذاشت
!آروم اینجا کافه اس
+:راست میگی خب حالا کی هست میشناسمش
! اره میشناسی همون الکس خودمون
+:اون لاشی وایییی با اون نامزد کردیییی
!کوفت لاشی چیه الان دیگه خوب شده رفتارش درست شده آدم شده
+: مگه میشه با تو موند و آدم نشد .. ولی یه چیزی مگه خودش ادم نبود که آدم شد
!آدم بود آدم تر شد
+:عجب
!رجب .. میدونم میخوای چی بگی پس ساکت
+:خوبه که میدونی ولی بازم میگم میک....
از گردنم نیش گون گرفت که ساکت شدم
!پاشو بچه ساعت ۶ شد
+:چه زود گذشتا
!میای امشب بریم بار به مامانت هم بگو باهامون بیاد
+:اوکی بیا منو برسون میدونی که هنوز به سن قانونی نرسیدم
!باشه بیا برسونمت یه سر هم به خاله میزنم
از کافه بیرون اومدیم و منو رسوند خونه خودشم باهام اومد داخل و بعد از اینکه با مامانم حرف زد و اونم راضی شد .. قرار شد امشب بریم بار ..
چون توی کافه نهار خورده بودیم گشنم نبود .. و رفتم تا آماده بشم
لباسای باز دوست نداشتم پس یه پیراهن و دامن کوتاه پوشیدم همین خوب بود ..
به سمت میز آرایش رفتم و شروع به درست کردن موهام کردم بعد از اینکه موهام و درست کردم یه آرایش لایت کردم و از اتاقم بیرون رفتم ..
نمیدونم حس خوبی از رفتن به بار نداشتم ..
به هر حال برم هم نمیتونم چیزی بنوشم
چون سنم هنوز کمه
فقط مامانم و سوجین میتونن الکل و.... بنوشن
از یه طرف هم اولین بارم بود میرم بار ..
از فکر بیرون اومدم و سوار ماشین شدم بعد از رسیدن به بار با مامانم وارد بار شدیم و رفتیم روی میزی نشستم ..
بعد از چند دقیقه سوجینم اومد ..
ویسکی سفارش دادن منم به دور و اطراف نگاه میکردم
!شنیدم میخواید ازدواج کنید خاله جان
م.ا: تو هم که دست کمی از من نداری
!درسته فقط ا.ت میمونه
م.ا: اره ولی یکی بهم گفته بود که ا.ت و میخواد
+!کی
م.ا:....
- ۱۳.۴k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط