پارت ۱۱
ب.ش: بمون دیگه بچه هم خوابه بیدارش نکن
م.ا: باشه میمونیم
ب.ش: خوبه پس پسرم خواهرت و ببر اتاقش
م.ا: اتاقش؟ منظورت چیه
ب.ش: از هفته ی پیش گفتم که براش اتاق آماده کنن چون وقتی ازدواج میکنم میآید اینجا ..
م.ا: آها باشه .. منم پیشش میخوابم
ب.ش: کجا شما با من میای
بابام و خانم کیم یعنی بابام و مامان رفتن توی اتاق بابام ..
منم ا.ت و بلند کردم و به سمت اتاقی که روبه روی اتاقم بود رفتم دستگیره رو کشیدم ولی در باز نشد ..
حتما قفلِ کلیدم که نمیدونم کجاست ..
الان ا.ت و کجا ببرم ..
تنها جای که میتونستم ببرمش اتاقم بود پس در اتاقم و باز کردم ..
و روی تخت گذاشتمش و خودم بعد از عوض کردن لباسام روی تخت نشستم ..
الان کجا بخوابم .. روی مبل که کمر درد میگیرم .
روی تخت هم که اون و گذاشتم
ولی مگه خودش نمیشه داداشی پس میتونم بخوابم
به هر حال خواهرم محسوب میشه
کنارش دراز کشیدم .. و به صورت غرق در خوابش نگاه میکردم .
چه کیوت خوابیده بود .. منم چشمام و بستم و خوابم برد
(ویو ا.ت)
با خوردن نور خورشید به چشمام از خوابید بیدار شدم و روی تخت نشستم و. شروع به مالیدن چشمام کردم ..
وقتی چشمام و باز کردم دیدم توی یه اتاق نا آشنام وقتی به کنارم نگاه کردم دیدم شوگا روی تخت کنارم خوابیده بود ..
این اینجا چیکار میکنه
از روی تخت بلند شدم و به بیرون از اتاق رفتم..
امروز مدرسه نداشتم پس میتونستم هر کاری بخوام بکنم ..
که صدای مامانم از پشت سرم اومد..
م.ا: بیدار شدی دخترم
+:اره مامان صبح بخیر
م.ا: صبح بخیر دخترم داداشت کجاست
+:داداش .. آها شوگا اون خوابه
م.ا: بچه به باباش رفته .. بیا ما هم دیگه بریم خونه
+: باشه مامان بزار گوشیم و بیارم بیرم
برگشتم داخل اتاق شوگا تا گوشیم و بردارم وقتی در و باز کردم
دیدم بیداره و داره به صفحه ی گوشیم نگاه میکنه..
+:چیکار میکنی
با عصبانیت نگاهی بهم کرد و بدون حرفی دوباره شروع به نگاه کردن به گوشیم کرد..
انگار داشتم با یکی حرف میزد .
نزدیکش شدم که..
-: عشقت کیه سیو اش کردی
با عصبانیت در حالی که داشت دندوناش و به هم میسابید .. حرفش و زد ..
که در جوابش گفتم ...
م.ا: باشه میمونیم
ب.ش: خوبه پس پسرم خواهرت و ببر اتاقش
م.ا: اتاقش؟ منظورت چیه
ب.ش: از هفته ی پیش گفتم که براش اتاق آماده کنن چون وقتی ازدواج میکنم میآید اینجا ..
م.ا: آها باشه .. منم پیشش میخوابم
ب.ش: کجا شما با من میای
بابام و خانم کیم یعنی بابام و مامان رفتن توی اتاق بابام ..
منم ا.ت و بلند کردم و به سمت اتاقی که روبه روی اتاقم بود رفتم دستگیره رو کشیدم ولی در باز نشد ..
حتما قفلِ کلیدم که نمیدونم کجاست ..
الان ا.ت و کجا ببرم ..
تنها جای که میتونستم ببرمش اتاقم بود پس در اتاقم و باز کردم ..
و روی تخت گذاشتمش و خودم بعد از عوض کردن لباسام روی تخت نشستم ..
الان کجا بخوابم .. روی مبل که کمر درد میگیرم .
روی تخت هم که اون و گذاشتم
ولی مگه خودش نمیشه داداشی پس میتونم بخوابم
به هر حال خواهرم محسوب میشه
کنارش دراز کشیدم .. و به صورت غرق در خوابش نگاه میکردم .
چه کیوت خوابیده بود .. منم چشمام و بستم و خوابم برد
(ویو ا.ت)
با خوردن نور خورشید به چشمام از خوابید بیدار شدم و روی تخت نشستم و. شروع به مالیدن چشمام کردم ..
وقتی چشمام و باز کردم دیدم توی یه اتاق نا آشنام وقتی به کنارم نگاه کردم دیدم شوگا روی تخت کنارم خوابیده بود ..
این اینجا چیکار میکنه
از روی تخت بلند شدم و به بیرون از اتاق رفتم..
امروز مدرسه نداشتم پس میتونستم هر کاری بخوام بکنم ..
که صدای مامانم از پشت سرم اومد..
م.ا: بیدار شدی دخترم
+:اره مامان صبح بخیر
م.ا: صبح بخیر دخترم داداشت کجاست
+:داداش .. آها شوگا اون خوابه
م.ا: بچه به باباش رفته .. بیا ما هم دیگه بریم خونه
+: باشه مامان بزار گوشیم و بیارم بیرم
برگشتم داخل اتاق شوگا تا گوشیم و بردارم وقتی در و باز کردم
دیدم بیداره و داره به صفحه ی گوشیم نگاه میکنه..
+:چیکار میکنی
با عصبانیت نگاهی بهم کرد و بدون حرفی دوباره شروع به نگاه کردن به گوشیم کرد..
انگار داشتم با یکی حرف میزد .
نزدیکش شدم که..
-: عشقت کیه سیو اش کردی
با عصبانیت در حالی که داشت دندوناش و به هم میسابید .. حرفش و زد ..
که در جوابش گفتم ...
- ۱۴.۶k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط