Part²
Part²
ات ویو
رسیدم وایییییی باورم نمیشه تهیونگ قراره بباد سراقممممم خیلی خوشحالم خیلی دلم براش تنگ شدههههه بعد ۱۰ دقیقه دیدم یک پسری داره میاد سمتم وایییییی باورم نمیشه اون تهیونگه پریدم بغلش
ات:سلاممممم خرس عسلی خودم وایییی باورت نمیشه چقدر دلم برات تنگ شده
تهیونگ:سلام(سرد)
ات:اع اع ب...بریم
باورم نمیشه تهیونگ اینطوری باهام صحبت کرد من توقع داشتم مثل قبلا بگه سلام خواهر کوچولوم ولی نه
سوار ماشین شدیم و توی راه هیچ حرفی نزدیم هعییی تهیونگ دیگه مثل قبل نیست
رفتم خونه
ات:ماماننننن بابااااااا(پرید بغلشون)
مامان:سلام دختر قشنگم
بابا:سلام عزیزم
تهیونگ:هه دخترم(اروم)
ات:واییییی خیلی دلم براتون تنگ شده بود باورتون نمیشه چه اتفاقایی اوفتاد خیلی باحال بودن ا(با ذوق و تند تند)
ومدم اینجا چون دلم براش تنگ شده بود ولی اون نه(ناراحت)
مامان:نکنه دوست پسر داری
ات:ماماننننننن از خانواده خودمونه
مامان:خب ماکه تو خانواده پسر نداریم امممم......
ات:مامانننن اصلا پسر نیست
من میرم بالا دلم برااتاقم تنگ شده(ذوق)
رفتن بالا و همه وسایلمو چیدم و وسایل فردا برا مدرسه رو هم آماده کردم یک ساعت تو اتاق بودم رفتن بیرون رفتم تو اتاق ته
ته:بهت یاد ندادن در بزنی
ات:امممم خب موقعی که داداشم بچه بودم و باهام خوب رفتار میکرد بهم گفت اشکال نداره دارم میرم تو اتاقش در بزنم ولی خب ببخشید(سرش پایینه و ناراحت و حرف اخرشو زد درو بست رفت بیرون)
ات:هوعفففف تهیونگ دیگه مثل قبل نیست انگار دیگه مثل قبل دوستم نداره من خیلی خوشحال بودم چون میخواستم ببینمش ولی اون (اروم و ناراحت)
رفتم تو اتاق خودم
و خوابیدم
ته ویو
شرط پارت بعد
لایک ⁷
کامنت⁷
ات ویو
رسیدم وایییییی باورم نمیشه تهیونگ قراره بباد سراقممممم خیلی خوشحالم خیلی دلم براش تنگ شدههههه بعد ۱۰ دقیقه دیدم یک پسری داره میاد سمتم وایییییی باورم نمیشه اون تهیونگه پریدم بغلش
ات:سلاممممم خرس عسلی خودم وایییی باورت نمیشه چقدر دلم برات تنگ شده
تهیونگ:سلام(سرد)
ات:اع اع ب...بریم
باورم نمیشه تهیونگ اینطوری باهام صحبت کرد من توقع داشتم مثل قبلا بگه سلام خواهر کوچولوم ولی نه
سوار ماشین شدیم و توی راه هیچ حرفی نزدیم هعییی تهیونگ دیگه مثل قبل نیست
رفتم خونه
ات:ماماننننن بابااااااا(پرید بغلشون)
مامان:سلام دختر قشنگم
بابا:سلام عزیزم
تهیونگ:هه دخترم(اروم)
ات:واییییی خیلی دلم براتون تنگ شده بود باورتون نمیشه چه اتفاقایی اوفتاد خیلی باحال بودن ا(با ذوق و تند تند)
ومدم اینجا چون دلم براش تنگ شده بود ولی اون نه(ناراحت)
مامان:نکنه دوست پسر داری
ات:ماماننننننن از خانواده خودمونه
مامان:خب ماکه تو خانواده پسر نداریم امممم......
ات:مامانننن اصلا پسر نیست
من میرم بالا دلم برااتاقم تنگ شده(ذوق)
رفتن بالا و همه وسایلمو چیدم و وسایل فردا برا مدرسه رو هم آماده کردم یک ساعت تو اتاق بودم رفتن بیرون رفتم تو اتاق ته
ته:بهت یاد ندادن در بزنی
ات:امممم خب موقعی که داداشم بچه بودم و باهام خوب رفتار میکرد بهم گفت اشکال نداره دارم میرم تو اتاقش در بزنم ولی خب ببخشید(سرش پایینه و ناراحت و حرف اخرشو زد درو بست رفت بیرون)
ات:هوعفففف تهیونگ دیگه مثل قبل نیست انگار دیگه مثل قبل دوستم نداره من خیلی خوشحال بودم چون میخواستم ببینمش ولی اون (اروم و ناراحت)
رفتم تو اتاق خودم
و خوابیدم
ته ویو
شرط پارت بعد
لایک ⁷
کامنت⁷
۷.۶k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.