شاه قلب قسمت۲
شاه قلب #قسمت۲
ازخونه بیرون زدیم.سهند منو رسوندورفت.. داخل حیاط دانشگاه شدم..بهنازبالب خندون سمتم امد..
-ای جااااان خوبی بهنازی دیروز من نبودم خوش گذشت
-نه اصلا...ولی یه چیزی بهت بگم میمیری ازخنده بایدخودت ببینیش .وای سایه دیروز نبودی از دست یکی از دانشجوها که تازه امده کلی خندیدیم.. اگه توأم ببینیش کلی میخندی تیپش مثل دوران شاهنشاهیه پاچه های شلوارش این هوا مثل این میمونه که شلوار کُردی پوشیده یه ریشم داره عین این طلبه ها.بچه ها بادیدنش کلاسو ترکوندن از خنده اونم انگار نه انگار به روشم نیاورد خیلی ریلکس رفت ونشست...
-کنجکاو شدم ببینمش ..
-الاناست که بیاد..بریم سر کلاس
-بریم.. باهم داخل کلاس شدیم .داشتم رو دفترم چیزای نامفهوم میکشیدم بهناز سیقلمه ایی بهم زد.
-آخ چرامیزنی؟
-امد..
-کی امد؟؟
-آی کیو همون پسره که بهت گفتم.
-آهان کجاس؟؟سرموبلندکردم..صورتم چندشوارخودبه خود جمع شد..بعدش پکی زدم زیر خنده جوری که بشنوه گفتم؛
-بابابزرگم تو جوونیش زیاداز این شلوارا میپوشید. بچه هازدن زیر خنده....نگاهی به من انداخت کاملا خنثی بود وهیچی رو نمیشد از صورتش فهمید .
-احیانأ شلوارتو از بابابزرگ من کش نرفتی.
-شمام مانتوی تنتو از بی بی من کش نرفتی تو جوونیش خدابیامرز زیاد ازاین مانتوها میپوشید..
-هرهر خندیدم بزغاله..یکی از ابروهای پهنشو بالا دادوحرصی نگام کرد.
-خانم موادب باش لطفا.
-مثلا اگه نباشم چیکار میکنی؟
-نمیدونم هرکاری که به فکرم بیاد.
-هیچ غلطی نمیتونی بکنی پسره ای چندش.نیشخندی زدوصورتشو از من گرفت از دندوناش که روهم میخورد معلوم بود داره حرص میخوره.
-آره حرص بخور نوش جونت پسره ای بزغاله ای چندش..استاد داخل کلاس شد.ازاون چندش خواست خودشو معرفی کنه.
-بردیاغلامی هستم.
-آخه حیف این اسم نیست روتو باشه.اسمت باید غلام بردیازاده میشدنه بردیا پسره فکرکنم شنید چون برگشت وبااخم نگام کرد.
-آقای غلامی شماتازه امدین درسته؟؟
-بله استادبخاطریه مشکلی یک ماهونتونستم بیام.
-کاملا درست..
نویسنده:S.ma.Eh
ازخونه بیرون زدیم.سهند منو رسوندورفت.. داخل حیاط دانشگاه شدم..بهنازبالب خندون سمتم امد..
-ای جااااان خوبی بهنازی دیروز من نبودم خوش گذشت
-نه اصلا...ولی یه چیزی بهت بگم میمیری ازخنده بایدخودت ببینیش .وای سایه دیروز نبودی از دست یکی از دانشجوها که تازه امده کلی خندیدیم.. اگه توأم ببینیش کلی میخندی تیپش مثل دوران شاهنشاهیه پاچه های شلوارش این هوا مثل این میمونه که شلوار کُردی پوشیده یه ریشم داره عین این طلبه ها.بچه ها بادیدنش کلاسو ترکوندن از خنده اونم انگار نه انگار به روشم نیاورد خیلی ریلکس رفت ونشست...
-کنجکاو شدم ببینمش ..
-الاناست که بیاد..بریم سر کلاس
-بریم.. باهم داخل کلاس شدیم .داشتم رو دفترم چیزای نامفهوم میکشیدم بهناز سیقلمه ایی بهم زد.
-آخ چرامیزنی؟
-امد..
-کی امد؟؟
-آی کیو همون پسره که بهت گفتم.
-آهان کجاس؟؟سرموبلندکردم..صورتم چندشوارخودبه خود جمع شد..بعدش پکی زدم زیر خنده جوری که بشنوه گفتم؛
-بابابزرگم تو جوونیش زیاداز این شلوارا میپوشید. بچه هازدن زیر خنده....نگاهی به من انداخت کاملا خنثی بود وهیچی رو نمیشد از صورتش فهمید .
-احیانأ شلوارتو از بابابزرگ من کش نرفتی.
-شمام مانتوی تنتو از بی بی من کش نرفتی تو جوونیش خدابیامرز زیاد ازاین مانتوها میپوشید..
-هرهر خندیدم بزغاله..یکی از ابروهای پهنشو بالا دادوحرصی نگام کرد.
-خانم موادب باش لطفا.
-مثلا اگه نباشم چیکار میکنی؟
-نمیدونم هرکاری که به فکرم بیاد.
-هیچ غلطی نمیتونی بکنی پسره ای چندش.نیشخندی زدوصورتشو از من گرفت از دندوناش که روهم میخورد معلوم بود داره حرص میخوره.
-آره حرص بخور نوش جونت پسره ای بزغاله ای چندش..استاد داخل کلاس شد.ازاون چندش خواست خودشو معرفی کنه.
-بردیاغلامی هستم.
-آخه حیف این اسم نیست روتو باشه.اسمت باید غلام بردیازاده میشدنه بردیا پسره فکرکنم شنید چون برگشت وبااخم نگام کرد.
-آقای غلامی شماتازه امدین درسته؟؟
-بله استادبخاطریه مشکلی یک ماهونتونستم بیام.
-کاملا درست..
نویسنده:S.ma.Eh
۵۲.۶k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.