رمان شاه قلب..عاشقانه.درام.پلیسی..
رمان شاه قلب..عاشقانه.درام.پلیسی..
رمان درمورد یه دختر شیطونو نترسه ..تودانشگاه بخاطرزبون درازش همه ازش فرارین..باامدن پسرداستانمون اتفاقاتی میفته که... خودتون بخونید..
نظریادتون نره😊 😊
هرگاه تورامیبینم انگارڪسی زمان رابرایم متوقف میکند تا ازتماشایت به نحواحسنت لذت ببرم ..داشتنت برایم یعنی داشتن همه ای نداشته هایم..
❤ ❤ ❤ ❤
ای خدا چراآخه چرامن نباید یه خواب درست وحسابی داشته باشم از مدرسه ای گوربه گوری خلاص شدیم حالا افتادیم دست دانشگاه.
-پاشو اینقدر چرت وپرت نگو من خودم کلی کاردارم
-به من چه کار داری برو کارتو بکن
- ببین میخوام برسونمش منتم سرم میزاره اگه مامان نگفته بود عمرأ اگه میرسوندمت زود باش پاشو تا سه میشمورم به نفعته که بیدارشی وگرنه تضمین نمیکنم بعدا چه رخدادی پیش میادزود ۱ - ۲
-خیلی خوب توأم همه داداش دارن ماهم داداش داریم خداآخرعاقبت مارو به خیر کنه.
-خیلی هم دلت بخواد داداش به این آقایی وخوشتیپی داری دیگه چی میخوای.
-کم هندونه بزار زیر بغلات .همیجور غرغر کنان سمت دستشویی رفتم..اول صبحا اصلا حوصله ای هیچی رو نداشتم دوست داشتم فقط بخوابم..
-وای سایه زود باش تو چراعین لاک پشتا کاراتو انجام میدی زودباش دیگه ..نگاهی به سهند انداختم از حرص صورتش قرمز شده بود خندیدم وزبونمو براش بیرون آوردم..
-انشالله زبونت همینطوری بمونه که اینقدر منو حرص میدی ..
-هرهرهر خب بابارو راضی کن برام ماشین بخره منم اینقدر حرصت نمیدم..
-دیگه چی به من چه اصلا خودت زبون داری ازاین جا تا میدون آزادی..زبون بازیتم که حرف نداره راضیش کن..
-بروبابا..ماروباش روکی حساب میکنیم..پشمک.
-موادب ناسلامتی من داداشتم و هفت سال دیگه از تو بزرگترم
-پشت چشمی براش نازک کردم وسمت در اتاق راه افتادم باصدای بلند مامانو صداکردم..
-مامان خانم صبحت بخیر دختر خوشگلت بیدار شده چی براصبحانه براش آماده کردی بخوره.. سهند که پشت سرم میومد گفت؛
-کوفت آماده کرده بخوری.نوش جونتم باشه..
-ایشش باز این دخالت کردخودمو تو بغل مامانم جادادم صبحت بخیرمامان گلم..
-صبح توأم بخیر عزیزم..بشین صبحانتو بخور که داره دیرت میشه ...
-هرچی مامان گلم بگه سریع صبحانمو خوردم از مامان خداحافظی کردیم.
نویسنده؛S.ma.Eh
رمان درمورد یه دختر شیطونو نترسه ..تودانشگاه بخاطرزبون درازش همه ازش فرارین..باامدن پسرداستانمون اتفاقاتی میفته که... خودتون بخونید..
نظریادتون نره😊 😊
هرگاه تورامیبینم انگارڪسی زمان رابرایم متوقف میکند تا ازتماشایت به نحواحسنت لذت ببرم ..داشتنت برایم یعنی داشتن همه ای نداشته هایم..
❤ ❤ ❤ ❤
ای خدا چراآخه چرامن نباید یه خواب درست وحسابی داشته باشم از مدرسه ای گوربه گوری خلاص شدیم حالا افتادیم دست دانشگاه.
-پاشو اینقدر چرت وپرت نگو من خودم کلی کاردارم
-به من چه کار داری برو کارتو بکن
- ببین میخوام برسونمش منتم سرم میزاره اگه مامان نگفته بود عمرأ اگه میرسوندمت زود باش پاشو تا سه میشمورم به نفعته که بیدارشی وگرنه تضمین نمیکنم بعدا چه رخدادی پیش میادزود ۱ - ۲
-خیلی خوب توأم همه داداش دارن ماهم داداش داریم خداآخرعاقبت مارو به خیر کنه.
-خیلی هم دلت بخواد داداش به این آقایی وخوشتیپی داری دیگه چی میخوای.
-کم هندونه بزار زیر بغلات .همیجور غرغر کنان سمت دستشویی رفتم..اول صبحا اصلا حوصله ای هیچی رو نداشتم دوست داشتم فقط بخوابم..
-وای سایه زود باش تو چراعین لاک پشتا کاراتو انجام میدی زودباش دیگه ..نگاهی به سهند انداختم از حرص صورتش قرمز شده بود خندیدم وزبونمو براش بیرون آوردم..
-انشالله زبونت همینطوری بمونه که اینقدر منو حرص میدی ..
-هرهرهر خب بابارو راضی کن برام ماشین بخره منم اینقدر حرصت نمیدم..
-دیگه چی به من چه اصلا خودت زبون داری ازاین جا تا میدون آزادی..زبون بازیتم که حرف نداره راضیش کن..
-بروبابا..ماروباش روکی حساب میکنیم..پشمک.
-موادب ناسلامتی من داداشتم و هفت سال دیگه از تو بزرگترم
-پشت چشمی براش نازک کردم وسمت در اتاق راه افتادم باصدای بلند مامانو صداکردم..
-مامان خانم صبحت بخیر دختر خوشگلت بیدار شده چی براصبحانه براش آماده کردی بخوره.. سهند که پشت سرم میومد گفت؛
-کوفت آماده کرده بخوری.نوش جونتم باشه..
-ایشش باز این دخالت کردخودمو تو بغل مامانم جادادم صبحت بخیرمامان گلم..
-صبح توأم بخیر عزیزم..بشین صبحانتو بخور که داره دیرت میشه ...
-هرچی مامان گلم بگه سریع صبحانمو خوردم از مامان خداحافظی کردیم.
نویسنده؛S.ma.Eh
۸۳.۹k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.