شاه قلب قسمت۳
#شاه قلب #قسمت۳
بابهناز داخل حیاط دانشگاه شدیم..
-بریم یه قهوه بخوریم؟
-آره بریم.. باهم داخل بوفه شدیم ..پسره هم همونجا بود.داشت صبحانه میخورد.طوری که بشنوه گفتم:------گیرکنه تو گلوت انشالله..
-بادعای گربه سیاه بارون نمیاد گربه کوچولو..حرصم گرفت بااخم بهش نزدیک شدم مربای جلوشو برداشتم ومالیدم روصورتش.خامه روهم به موهاش مالیدم هیچ عکس العملی انجام نداد،
-بفرما اینم جایزت بخاطر حرف قشنگت ..سرشو اصلا بالا نیاورد .همه داشتن بهش میخندیدن ..یکی از دخترای دانشگاه بهمون نزدیک شد.
-مشکلی پیش امده خانوما؟
-نه آقایه حرف قشنگ زدن منم جایزشو دادم.
-آقا شماحالتون خوبه .فقط سرشو تکون داد از جاش بلند شد کیفشو برداشت ورفت،شونه هامو بالا انداختم وسمت دستشویی راه افتادم،
-سایه فکر نمیکنی یکم تند رفتی ؟
-نه حقش بود پسره ای بزغاله ای چندش..اگه بازم بخواد پارو دمم بزاره بالاهای بیشتری سرش میارم.
-خوشم امدهیچ عکس العملی انجام ندادحتی عصبیم نشدعجیب نیست..
-ازبس خنگ وبی عقله..اگه عاقل بودبااین تیپ وقیافه اونم تونسل امروزخودمون توجامعه نمیگشت.نمیدونم بااین عقل ناقصش چجوری رشته ای پرستاری قبول شده ..
-توازکجامیدونی درسش خوب نیست تازه دوروزه که امده..
-مطمعنم باپارتی بازی امده..وگرنه عقل نداره باورکن.بهناززدزیرخنده..
-ازدست تو...
-والا بنظرمن شلوارکردی بپوشه بیادسنگین تره ..ریشاشم که خداخیرش بده فکرکنم اصلا ماشین ریش تراش یاتیغوبه چشم ندیدن ..من چرت وپرت میگفتم بهنازم میخندید..دوهفته از دانشگاه گذشته بود ولی پسره هنوز نیومده بود دانشگاه..روی صندلی استاد نشستم وبهناز درسو برام توضیح میداد..دراتاق باز شد هر دوتا سرمون سمت در برگشت..خودش بود
-به به ببین کی اینجاست آقاغلام خوش امدی پیدات نبود..
-چیه دلت برام تنگ شده بود
-شوخی نکن لطفا من میخوام دنیاباشه ولی تو نباشی اینجوری قشنگتره بااین ریش وسبیل حال بهم زنت
- زیاد ناراحت نباش چشم روهم بزاری میبینی که من دیگه نیستم گربه کوچولو.-برای اون روزلحظه شماری میکنم.درضمن چندش خان مضخرف، اگه یه باردیگه فقط یه باردیگه به من بگی گربه کوچولومن میدونم وتو ..
-باورکن ترسیدم از حرفت حالا شب خوابمم نمیبره.
-بهتر
-میگم؟
-زرتو بزن.
-گربه کوچولو..گاهی به بهناز انداختم .داشت به زور خندشوکنترل میکرد..
باحرص گفتم :
-دارم برات بااین عینکات.بهناز بریم بیرون میخوام هواتازه کنم از وقتی بعضیاامدن هوای اتاق سنگین شده انگار حموم نمیرن.اینو گفتمو از کلاس بیرون رفتیم..
-صداشوازپشت سرم شنیدم..
-بهترازتوأم که حشره کش میزنی..
-بروبابا
❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ 👇
-مامان من نمیام حوصله ندارم..
نویسنده؛S..ℳa..Eh
بابهناز داخل حیاط دانشگاه شدیم..
-بریم یه قهوه بخوریم؟
-آره بریم.. باهم داخل بوفه شدیم ..پسره هم همونجا بود.داشت صبحانه میخورد.طوری که بشنوه گفتم:------گیرکنه تو گلوت انشالله..
-بادعای گربه سیاه بارون نمیاد گربه کوچولو..حرصم گرفت بااخم بهش نزدیک شدم مربای جلوشو برداشتم ومالیدم روصورتش.خامه روهم به موهاش مالیدم هیچ عکس العملی انجام نداد،
-بفرما اینم جایزت بخاطر حرف قشنگت ..سرشو اصلا بالا نیاورد .همه داشتن بهش میخندیدن ..یکی از دخترای دانشگاه بهمون نزدیک شد.
-مشکلی پیش امده خانوما؟
-نه آقایه حرف قشنگ زدن منم جایزشو دادم.
-آقا شماحالتون خوبه .فقط سرشو تکون داد از جاش بلند شد کیفشو برداشت ورفت،شونه هامو بالا انداختم وسمت دستشویی راه افتادم،
-سایه فکر نمیکنی یکم تند رفتی ؟
-نه حقش بود پسره ای بزغاله ای چندش..اگه بازم بخواد پارو دمم بزاره بالاهای بیشتری سرش میارم.
-خوشم امدهیچ عکس العملی انجام ندادحتی عصبیم نشدعجیب نیست..
-ازبس خنگ وبی عقله..اگه عاقل بودبااین تیپ وقیافه اونم تونسل امروزخودمون توجامعه نمیگشت.نمیدونم بااین عقل ناقصش چجوری رشته ای پرستاری قبول شده ..
-توازکجامیدونی درسش خوب نیست تازه دوروزه که امده..
-مطمعنم باپارتی بازی امده..وگرنه عقل نداره باورکن.بهناززدزیرخنده..
-ازدست تو...
-والا بنظرمن شلوارکردی بپوشه بیادسنگین تره ..ریشاشم که خداخیرش بده فکرکنم اصلا ماشین ریش تراش یاتیغوبه چشم ندیدن ..من چرت وپرت میگفتم بهنازم میخندید..دوهفته از دانشگاه گذشته بود ولی پسره هنوز نیومده بود دانشگاه..روی صندلی استاد نشستم وبهناز درسو برام توضیح میداد..دراتاق باز شد هر دوتا سرمون سمت در برگشت..خودش بود
-به به ببین کی اینجاست آقاغلام خوش امدی پیدات نبود..
-چیه دلت برام تنگ شده بود
-شوخی نکن لطفا من میخوام دنیاباشه ولی تو نباشی اینجوری قشنگتره بااین ریش وسبیل حال بهم زنت
- زیاد ناراحت نباش چشم روهم بزاری میبینی که من دیگه نیستم گربه کوچولو.-برای اون روزلحظه شماری میکنم.درضمن چندش خان مضخرف، اگه یه باردیگه فقط یه باردیگه به من بگی گربه کوچولومن میدونم وتو ..
-باورکن ترسیدم از حرفت حالا شب خوابمم نمیبره.
-بهتر
-میگم؟
-زرتو بزن.
-گربه کوچولو..گاهی به بهناز انداختم .داشت به زور خندشوکنترل میکرد..
باحرص گفتم :
-دارم برات بااین عینکات.بهناز بریم بیرون میخوام هواتازه کنم از وقتی بعضیاامدن هوای اتاق سنگین شده انگار حموم نمیرن.اینو گفتمو از کلاس بیرون رفتیم..
-صداشوازپشت سرم شنیدم..
-بهترازتوأم که حشره کش میزنی..
-بروبابا
❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ 👇
-مامان من نمیام حوصله ندارم..
نویسنده؛S..ℳa..Eh
۷۱.۸k
۲۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.