تقصیر توئه نه من

"تقصیر توئه، نه من!"

🔻[صحنه: سالن صبحانه – صبح زود]

نور ملایم خورشید از پنجره‌ها می‌تابید. ات، با لباس خواب سفید و موهای جمع‌شده، ساکت پشت میز نشسته بود.
میز مثل همیشه ساده چیده شده بود… نان، پنیر، چای.
خدمتکارها با لبخندهای خسته اطراف بودن، اما فضا سنگین بود.

وکیل تهیونگ، مردی با کت تیره و کیف چرمی، وارد شد.
همه سرها برگشت…
لحظه‌ای بعد، گویی با قدم‌هایی تند از پله‌ها پایین اومد.

وکیل جلو رفت، برگه طلاق رو درآورد، گذاشت جلوی گویی و گفت:

◽ وکیل:
"خانم گویی، طبق درخواست آقای کیم تهیونگ، لطفاً این فرم رو امضا کنین."

همه‌چیز یخ زد. خدمتکارها از صحنه کنار رفتن.
ات، ساکت، داشت جرعه‌ای از چای می‌خورد که ناگهان—

📄 گویی، با خشم برگه رو برداشت… و پاره‌پاره کرد.

بعد برگه‌ها رو روی زمین انداخت، صدای پاره شدنش توی سالن پیچید.

همه خشک‌شون زده بود…
و قبل از اینکه کسی واکنشی نشون بده، گویی با قدم‌هایی سریع رفت سمت ات.

ات سرش پایین بود…
و ناگهان—

🔴 [صدای سیلی.]

سیلی محکم گویی، صورت ات رو سوزوند. لیوان چای از دستش افتاد. همه خدمتکارها با ترس جلو اومدن اما کسی جرئت نکرد چیزی بگه.

☆ گویی (با فریاد، پر از خشم و بغض):
"همــش تقصیر توئه! تو اینو به تهیونگ گفتی، نه؟
تو گفتی از من جدا شه… تو گفتی فقط با تو بمونه…
تو این خونه رو از من گرفتی… لعنتی کوچولوی ضعیف…!"

♡ ات، سرشو بلند کرد. صورتش سرخ بود از ضربه.
اشک توی چشمش جمع شده بود… اما حتی یک کلمه نگفت.

فقط آروم، بریده‌بریده گفت:

♡ ات (زمزمه):
"مـ...من... هِـ...هــیچی نگـ...نگفتم..."

گویی دستش رو بالا برد که دوباره بزنه—
اما صدای فریادی از پشت سرش همه‌چی رو متوقف کرد.

_ تهیونگ (فریاد زد):
"گــو یـــی!!!"

همه برگشتن.
تهیونگ، عصبی، با کت نیمه‌پوش، وارد شد.
چشم‌هاش آتیش می‌ریخت.

با دو قدم رسید، بازوی گویی رو گرفت و کشید عقب.

_ تهیونگ (با خشم):
"تو بهش دست زدی… جلوی من… بعد از اون همه اخطار…؟"

گویی سعی کرد خودش رو جمع‌وجور کنه.

☆ گویی (با گریه):
"چــون اون باعثش شد… اون باعث شد تو طلاق بدی—!"

_ تهیونگ (فریاد):
"بس کن!!! این تصمیم من بود!
اون حتی یه کلمه نگفت… حتی یه بار هم نخواست کسی جای تو رو بگیره!"

تهیونگ برگشت سمت ات.
ات هنوز شوکه، با دست صورتشو گرفته بود.

تهیونگ جلو رفت، دستشو آروم گذاشت روی صورت ات، جایی که ضربه خورده بود.

_ تهیونگ (آروم‌تر):
"متأسفم… نباید اجازه می‌دادم این اتفاق بیفته."

سپس برگشت سمت گویی، صدایش سرد و بی‌احساس شد:

_ تهیونگ:
"تو امضا نمی‌کنی؟ اشکالی نداره.
من خودم به دادگاه می‌فرستمش.
و تا اون روز… تو حتی یه ثانیه هم نزدیکش نمی‌شی.
وگرنه... قول نمی‌دم کنترل خودم رو از دست ندم."
دیدگاه ها (۸)

"بزن… ولی فردا، باید بشنوی"🔻[صحنه: سالن پذیرایی – دقایقی بعد...

"تو تنها همسر منی، حتی زیر تهدید گلوله..."🔻[صحنه: سالن اصلی ...

"من فقط یکی رو می‌خوام."🔻[صحنه: دفتر خصوصی تهیونگ – شب]سکوت ...

شب نور چراغ رومیزی تهیونگ فقط نیمی از اتاق را روشن می‌کرد. پ...

ادامه پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط