my prisoner

پارت ۳۷
فلیکس: و الان میخواد با تو تفش،بازی کنه که یا اون ازدواج نکنه..بقیه دختر ها قبول نمیکنن و ازدواج رسمی میخوان برای همین رئیس تورو انتخاب کرد.
سونگمین، سری به نشونه اینکه متوجه شده بود ، تکون داد.
ساعت ۸ شب
همه چیز اماده بود. هیونجین و بنگچان، لباس هاشون رو پوشیده بودن و منتظر امیلیا بودن. سونگمین و فلیکس هم ، گوشه ایستاده بودن و اونها منتظر امیلیا بودن. بعد چند دقیقه ، امیلیا به عمارت رسید. راننده ، ماشینش رو گوشه ای پارک کرد و بادیگارد های اون در رو براش،باز کردن. امیلیا از ماشین پیاده شد و با پسداه شدن اون ، نگاه ها به سمت اون رفت. لباسی مشکی و شیکی پوشیده بود. لباسی جذب بود ، برای همین اندامش رو زیبا تر نشون میداد. گوشواره های نقره ای اون ، خودنمایی میکردن و با کفش نقره ای پاشنه بلندش ست بودن. موهای مشکی پر کلاغیش رو ، باز گذاشته بود و آرایش تقریبا ملایمی داشت .
لبخندی زد و به سمت بنگچان و هیونجین رفت.
امیلیا: از دیدن دوبارتون بعد مدت ها خوشحالم..ولی حدس میزدم شما خوشحال نیستید* پوزخند *
هیونجین، با چهره ای سرد نگاهش میکرد.
هیونجین: درست حدس زدی.
بنگچان: خوش اومدی..بیا بریم داخل.
امیلیا: با کمال میل.
امیلیا به همراه بنگچان و هیونجین وارد عمارت شد. هیونجین، نگاه های ریزی به فلیکس میکرد..دلیلش هم این بود که اونشب فلیکس، کت شلواری زیبا تر از همیشه به تن داشت و هیونجین نمیتونست از اون چشم برداره. فلیکس، متوجه نگاه های زیرکی هیونجین شد و لبخند کوچکی روی لب هاش نقش بست و کمی گونه هاش سرخ شد. سونگمین متوجه موضوع شد و از سرخ شدن فلیکس، کمی خنده اش گرفت.
اونها ، وارد سالن غذا خوری شدن و پشت میز نشستن. میز شام ، به منظم ترین شکل ممکن چیده شد بود و هیچ عیب و نقصی نداشت. همگی شروع به خوردن کردن و فلیکس و سونگمین کنار میز ایستاده بودن تا اگر کاری از اونا خواستن ، سریع انجام بدن.
امیلیا: خب چانی..امیدوارم تو این هفته رابطمون خوب بشه..مثل اون موقع ها..و امیدوارم تو منو بخاطر اون سو تفاهم بخشیده باشی.
بنگچان: امیلیا خودت خوب میدونی اون یه سو تفاهم نبود..و خواهشا موقع شام این بحث رو باز نکن.
دیدگاه ها (۴۰)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

ازدواج اجباری Part:31هیونجین جلوی در اتاق وایستاد:کاری نکن د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط