ازدواج اجباری

ازدواج اجباری
Part:31
هیونجین جلوی در اتاق وایستاد:کاری نکن دوباره اجامش بدم. فلیکس سریع از جاش بلند شد پشت سر هیونجین راهی میز غذاشد غذاشون رو خوردن هان لینو هر هیچی خبر نداشتن فقط لینو میدونستم که عشق هیون به فلیکس دروغه..هیون غذاشو تموم کرد از سر میز بلند شد روبه فلیکس کرد لحنش رو عوض کرد و با لحنی که عاشقانه که فقط الکی بود چیزی گفت. هیون:غذاتو خوردی بیا اتاقم،چاگیا. پوزخندی زد و رفت. فلیکس دیگه گیج شده بود مونده بود که دوسش داره یانه همش یه بازیه یا نه یا فقط جلویه هان و لینو اینجوری بود باهاش یا فقط اون موقع میخواست اذیتش کنه اما خیلی جدی بود داشت دیوونه سوالات زیادی توی ذهنش داشت بیخیالش شد غذاشو خورد و مثل هیون از آجوما تشکر کرد و رفت اتاق هیونجین در زد:بیا. هیونجین پشتش به در بود جلوی یه آینه قدی ایستاده بود از داخل آینه فلیکس رو دید برگشت سمتش. هیون:خب ميدونی من هنوز گشنم. فلیکس:اما تو که الان غذا..خوردی چجوری. هیون:نه منظورم این نیست. رفت سمت فلیکس توی چند اینچی فلیکس ایستاد دستشو جای شاهرگ گردن فلیکس کشید لیکس از ترس بزاق دهانشو بزور قورت داد. هیون:منظورم اینه. چند روز بود که هیونجین خون نخورده بود البته خورده بود ولی خب از کیسه خون جایی که از بیمارستان خون آورده بود خورده بود خب آره هیونجین یه خون آشامه نیاز داشت الان از رگ خون بخوره..فلیکس خیلی ترسیده بود از حرکات هیونجین چیزی متوجه نمیشد. هیون توی چشمای فلیکس نگاه کرد دستوری حرف زد:دردت نمیاد جیغ نمیزنی و بعد همه اتفاق های که افتاد توی اتاق یادت می‌ره. هیونجین به فلیکس القا ذهن¹ کرد..دندون های نیشش دراومد چشماش سیه شد از زیر چشماش رگ های سیاه و قرمزی بیرون زد نیش هاش رو وارد شاهرگ فلیکس کرد بعد از حدود 5 مین ازش جدا شد گردن فلیکس رو شست تا خون ها پاک بشه و بعد دور دهن خودشو شست دوباره فلیکس القا ذهن کرد:تورو فقط برای این صدا کردم که بهت بگم چند شبه دیگه جشنه و باید آماده باشه. فلیکس سری تکون داد و از اتاق خارج شد توی راهرو لینو فلیکس رو دید. لینو:هی لیکس هیون چیکارت داشت هااا. فلیکس بدون اینکه پلک بزنه جوابش رو داد:گفت چند شبه دیگه جشنه آماده باشم. لینو متوجه شد که هیونجین به فلیکس القا ذهن کرده چون...لینو هم یه خون آشام بود. لینو:باشه..برو بخواب. فلیکس رفت داخل اتاقش رو در رو بست لینو سریع رفت داخل اتاق هیون:برای چی به ذهن فلیکس نفوذ کردی. هیون:خب‌‌..چون گشنم بود بعد که خونشو‌خوردم گفتم چیزی یادش نیاد چیه انتظار داری بفهمه و یادش باشه چیکارش کردم و چیم.
ادامه دارد...
----------------------------
¹:وقتی که یک خون آشام به ذهن انسان نفوذ میکند رو القا ذهن میگن و از طریق القا ذهن میتونن به ذهن اون فرد نفوذ کنند و اونو کنترل کنند.
دیدگاه ها (۲۲)

سلام خوشگلا🪐💖میا هستم⚰️بچه ها یه سوال داشتماینکه ادامه بدم ف...

my dad فصل ۲part:31ویو نویسنده:همون‌طور که مونده بودم هیون ب...

شب بخیر

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط