آخرین نامه ی فروغ به فریدون فرخزاد برادرش هنگامی که قصد ب
آخرین نامه ی فروغ به فریدون فرخزاد برادرش هنگامی که قصد برگشت از آلمان به ایران را داشت:
نمی دانی چقدر غصه دار هستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن است تا آمدن شماها من خفه شده باشم! فایده اش چیست؟ فایده ی تمام این کارها چیست؟
تا حالا من خوشحال بودم که اقلا تو از آنجا راضی هستی و کار میکنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده، حالا تو برمی گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته حیف…!
اینجا باید تو میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. این ها هیچ هستند هیچ هستند هیچ هستند،… اینهایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می کنند و به زور به خورد آن بقیه می دهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از آنکه هرجا می نشینند از تو بد بگویند و هر جا می نویسند از تو بد بنویسند… من نمیدانم قدرت تحمل تو چه اندازه است؟ من میان اینها زندگی کرده ام ، میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو…؟
من مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه و کبوترها و سگها و گل های آفتاب گردان هستم ولی تو برای که می خواهی اینها را تعریف کنی؟
تو از طریق سادگیت و احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و اینها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد.
من به این چیزها عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم ، تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آینای عزیزم هستم . به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت توست ومن این را می دانم.
قربانت فروغ
سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۳۸
nariii
نمی دانی چقدر غصه دار هستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن است تا آمدن شماها من خفه شده باشم! فایده اش چیست؟ فایده ی تمام این کارها چیست؟
تا حالا من خوشحال بودم که اقلا تو از آنجا راضی هستی و کار میکنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده، حالا تو برمی گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته حیف…!
اینجا باید تو میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. این ها هیچ هستند هیچ هستند هیچ هستند،… اینهایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می کنند و به زور به خورد آن بقیه می دهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از آنکه هرجا می نشینند از تو بد بگویند و هر جا می نویسند از تو بد بنویسند… من نمیدانم قدرت تحمل تو چه اندازه است؟ من میان اینها زندگی کرده ام ، میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو…؟
من مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه و کبوترها و سگها و گل های آفتاب گردان هستم ولی تو برای که می خواهی اینها را تعریف کنی؟
تو از طریق سادگیت و احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و اینها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد.
من به این چیزها عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم ، تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آینای عزیزم هستم . به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت توست ومن این را می دانم.
قربانت فروغ
سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۳۸
nariii
۳.۰k
۲۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.