زیبا ترین رویا
زیبا ترین رویا
p29
ویو ا.ت:
یهو از خواب پریدم
به میز کنار تختم نگا کردم یه پارچ پر با لیوان سریع برداشتمش لیوان رو پر کردم و تند تند خوردمش و در آخر لیوان گذاشتم رو میز
ویو کوک:
خوابم نمیومد بلند شدم رفتم از تو یخچال آب پرتغال برداشتم و یه لیوان برداشتم و یلحضه مکث کردم گفتم به ا.تم بدم معمولا اون نصن شبی ها بیداره بازم لیوان ورداشتم و لیوانا رو پر کردم و گذاشتمشون توی یه سینی و رفتم به سمت در اتق ا.ت در رو زدم و در رو آروم باز کردم دیدم اونجا رو تخت نشست و از قیافش معلوم بود که حالش بده
ویو ات:
یهو در زده شد و آروم باز شد نگاهی بهش انداختم کوک بود تو دستش یه سینی بود با دوتا لیوان چون تاریک بود معلوم نبود چی بود
ویو کوک:
رفتم پیشش و نشستم رو تخت و سینی رو گذاشتم رو میز کناره تخت یزره بهش نگا کردم
کوک:آب پرتغال میخوری
ا.ت:آره خیلی ممنون که آرودیش
کوک:چرا ناراحتی؟؟؟چیزی شده!؟
ا.ت:نه چیزی نیس
کوک ولی از قیافت معلومه ناراحتی
ا.ت: نه نه نه...بخوریم دیگههه موندن داغ شدن
کوک لیوان رو برداشت و داد به ا.ت و گفت
کوک:نوش جونت
ا.ت:مرسی ولیوان رو گرفت تا تهش خوردمو محکم لیوان رو گذاشتم رو سینی و
کوک؛ا.ت..ببین از قیافت معلومه خوب نیستی اگه بخوای با کسی حرف بزنی من هستم
ا.ت:خواب بابامو دیدم دل تنگشم*با صدای بغض دار
کوک دید که ا.ت بغض کرده بود زود ا.ت رو در آغوشش گرفت و ا.ت بغض ترکید
ا.ت😭
کوک ا.ت ترو خدا گریه نکن
ا.ت😭
چند مین بعد
ویو ا.ت بغضمو خالی کردم راحت شدم
زود خودم از بغل کوک کشیدم
ا.ت:ببخشید*سرش پایینه
کوک:اشکال نداره حداقل خودتو خالی کردی
ا.ت آره
کوک حالا بگیر بخواب فردا قراره بریم کره
ا.ت شبت بخیر
کوک شب توهم بخیر
خوابم برد و از خواب پاشدم و رفتم از تو کمد یه لباس مناسب برداشتم و پدشیدمشون وسایلم که دیروز جمع کرده بودم و از اتاق اومدم بیرون همه اونجا داشتن صبونه میخوردن منم رفته بودم پیششون و شروع کردم به خوردن و تموم شد و رفتیم فرودگاه و رفتیم خونه ی خودمون منم که تنها رفتم لیا با جیمین رفته بود در کلید خونه رو باز کردم و رفتم تو کفشمو در آوروم و گذاشتمش تو جا کفشی رفتم داخل خونه رفتم در اتقمو باز کردم و وسایلم رو چیدم تا اینکه مامانم زنگ زد جوابشو دادم
مکالمهی ا.ت مامانش:
م:سلام ا.ت مامانتقربونت بشه چطوری
ا.ت؛سلام مامان جون چطوری
م.الان من. پرواز دارم یچیزی شده تو و لیا باد بیاین لیا کو؟
ا.ت:لیا پیش دوست پسرشه
م.چییی!!!لیا دوست پسر دارههه؟؟؟از کی!؟
ا.ت:آره یه چند هفته ای میشه به لیا زنگ میزنم و خدافص
م.خدافس
قطع کردم و به لیا زنگ زدم گوشیش خاموش بود
بقیش تو پارت بعد
p29
ویو ا.ت:
یهو از خواب پریدم
به میز کنار تختم نگا کردم یه پارچ پر با لیوان سریع برداشتمش لیوان رو پر کردم و تند تند خوردمش و در آخر لیوان گذاشتم رو میز
ویو کوک:
خوابم نمیومد بلند شدم رفتم از تو یخچال آب پرتغال برداشتم و یه لیوان برداشتم و یلحضه مکث کردم گفتم به ا.تم بدم معمولا اون نصن شبی ها بیداره بازم لیوان ورداشتم و لیوانا رو پر کردم و گذاشتمشون توی یه سینی و رفتم به سمت در اتق ا.ت در رو زدم و در رو آروم باز کردم دیدم اونجا رو تخت نشست و از قیافش معلوم بود که حالش بده
ویو ات:
یهو در زده شد و آروم باز شد نگاهی بهش انداختم کوک بود تو دستش یه سینی بود با دوتا لیوان چون تاریک بود معلوم نبود چی بود
ویو کوک:
رفتم پیشش و نشستم رو تخت و سینی رو گذاشتم رو میز کناره تخت یزره بهش نگا کردم
کوک:آب پرتغال میخوری
ا.ت:آره خیلی ممنون که آرودیش
کوک:چرا ناراحتی؟؟؟چیزی شده!؟
ا.ت:نه چیزی نیس
کوک ولی از قیافت معلومه ناراحتی
ا.ت: نه نه نه...بخوریم دیگههه موندن داغ شدن
کوک لیوان رو برداشت و داد به ا.ت و گفت
کوک:نوش جونت
ا.ت:مرسی ولیوان رو گرفت تا تهش خوردمو محکم لیوان رو گذاشتم رو سینی و
کوک؛ا.ت..ببین از قیافت معلومه خوب نیستی اگه بخوای با کسی حرف بزنی من هستم
ا.ت:خواب بابامو دیدم دل تنگشم*با صدای بغض دار
کوک دید که ا.ت بغض کرده بود زود ا.ت رو در آغوشش گرفت و ا.ت بغض ترکید
ا.ت😭
کوک ا.ت ترو خدا گریه نکن
ا.ت😭
چند مین بعد
ویو ا.ت بغضمو خالی کردم راحت شدم
زود خودم از بغل کوک کشیدم
ا.ت:ببخشید*سرش پایینه
کوک:اشکال نداره حداقل خودتو خالی کردی
ا.ت آره
کوک حالا بگیر بخواب فردا قراره بریم کره
ا.ت شبت بخیر
کوک شب توهم بخیر
خوابم برد و از خواب پاشدم و رفتم از تو کمد یه لباس مناسب برداشتم و پدشیدمشون وسایلم که دیروز جمع کرده بودم و از اتاق اومدم بیرون همه اونجا داشتن صبونه میخوردن منم رفته بودم پیششون و شروع کردم به خوردن و تموم شد و رفتیم فرودگاه و رفتیم خونه ی خودمون منم که تنها رفتم لیا با جیمین رفته بود در کلید خونه رو باز کردم و رفتم تو کفشمو در آوروم و گذاشتمش تو جا کفشی رفتم داخل خونه رفتم در اتقمو باز کردم و وسایلم رو چیدم تا اینکه مامانم زنگ زد جوابشو دادم
مکالمهی ا.ت مامانش:
م:سلام ا.ت مامانتقربونت بشه چطوری
ا.ت؛سلام مامان جون چطوری
م.الان من. پرواز دارم یچیزی شده تو و لیا باد بیاین لیا کو؟
ا.ت:لیا پیش دوست پسرشه
م.چییی!!!لیا دوست پسر دارههه؟؟؟از کی!؟
ا.ت:آره یه چند هفته ای میشه به لیا زنگ میزنم و خدافص
م.خدافس
قطع کردم و به لیا زنگ زدم گوشیش خاموش بود
بقیش تو پارت بعد
۵.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.