فیک (عشق اینه) پارت پنجاهم
که یهو بدون اینکه خودم بفهمم،وقتی حواسم به تهیونگ بود،از لبه ی تخت افتادم
تهیونگ یه دفعه از جاش پرید و بد بخت زهر ترک شده بود. انگار هم عصبانی بود هم شکه هم ناراحت.خودمم خیلی دردم گرفته بود.گفت:چیکار میکنی ات چرا از جات پاشدی
گفتم:خب چیکار کنم تشنم بود فعلا اینارو بیخیال بیا کمکم کن پاشم خیلی درد دارم
اوم کمکم کرد و کلی بهم غر زد وسط غر هاش بهش گفتم:تهیونگا...
گفت:بله؟
گفتم:خون
گفت:چی؟
گفتم:فکر کنم بخیم باز شده داره خون میاد ببین
سریع دویید و پرستار رو صدا کرد .پرستار هم اومد و گفت:چیز خاصی نیست یه دونه از بخیه هاتون باز شده ولی اصلا دیگه اینکارو نکنید خطرناکه فقط باید دراز بکشید واستراحت کنید
تهیونگ گفت:ولی کیه که گوش کنه
گفتم:خیلی ممنون خانم پرستار
پرستار زخمم رو تمیز کرد و رفت بیرون.تهیونگ هم دوباره شروع کرد به غر زدن.میگفت:آخه چرا بلند شدی میگفتی من میرفتم دیگه اگه بد تر میشد چی اصلا به این جاهاش فکر کردی من اینجا چیم خب منو صدا میکردی اصلا..
وسط حرفش پریدم و گفتم: تهیونگ بسه دیگه مغزم رو خوردی حالم داره بد میشه تمومش کن.به جای این حرفا برو برام آب بیار
رفت برام یه بطری آب گرفت و یه پارچ آب و یه لیوان هم آورد گذاشت پیز بغل تختم.گفتم:مرسی دیگه میخوام بخوابم خیلی درد دارم
گفت:خواهش ولی هر چی خواستی دیگه صدام کن حتی اگه خواب بودم یادت نره
گفتم :باشه بابا فهمیدم .مغزم رو خوردی
گفت:بگیر بخواب
گفتم:اصلا نمیخوابم منم میخوام مغزتو بخورم درست مثل
گفت:هر جور دوست داری
گفتم:تو چرا اصلا نمیری خونه میدونی چند ساعته اینجایی
گفت:نمیخوام برم خونه میخوای چیکار کنی میخوای بزور بندازیم بیرون؟
گفتم:اگه مجبور شم اون کار هم میکنم
گفت:فعلا بگیر بخواب
گفتم:گوشیم رو بده
گفت:چرا؟
گفتم:میخوام قسمت جدید سریالمو ببینم دیروز ندیدم
گفت:تو واقعا دیوونه ای
گفتم:وقتمو نگیر بده من اون گوشیو
گوشیو داد دستم و منم نشستم سریالمو دیدم .۱ ساعت گذشت،هنوز نرفته بود خونش .
تهیونگ یه دفعه از جاش پرید و بد بخت زهر ترک شده بود. انگار هم عصبانی بود هم شکه هم ناراحت.خودمم خیلی دردم گرفته بود.گفت:چیکار میکنی ات چرا از جات پاشدی
گفتم:خب چیکار کنم تشنم بود فعلا اینارو بیخیال بیا کمکم کن پاشم خیلی درد دارم
اوم کمکم کرد و کلی بهم غر زد وسط غر هاش بهش گفتم:تهیونگا...
گفت:بله؟
گفتم:خون
گفت:چی؟
گفتم:فکر کنم بخیم باز شده داره خون میاد ببین
سریع دویید و پرستار رو صدا کرد .پرستار هم اومد و گفت:چیز خاصی نیست یه دونه از بخیه هاتون باز شده ولی اصلا دیگه اینکارو نکنید خطرناکه فقط باید دراز بکشید واستراحت کنید
تهیونگ گفت:ولی کیه که گوش کنه
گفتم:خیلی ممنون خانم پرستار
پرستار زخمم رو تمیز کرد و رفت بیرون.تهیونگ هم دوباره شروع کرد به غر زدن.میگفت:آخه چرا بلند شدی میگفتی من میرفتم دیگه اگه بد تر میشد چی اصلا به این جاهاش فکر کردی من اینجا چیم خب منو صدا میکردی اصلا..
وسط حرفش پریدم و گفتم: تهیونگ بسه دیگه مغزم رو خوردی حالم داره بد میشه تمومش کن.به جای این حرفا برو برام آب بیار
رفت برام یه بطری آب گرفت و یه پارچ آب و یه لیوان هم آورد گذاشت پیز بغل تختم.گفتم:مرسی دیگه میخوام بخوابم خیلی درد دارم
گفت:خواهش ولی هر چی خواستی دیگه صدام کن حتی اگه خواب بودم یادت نره
گفتم :باشه بابا فهمیدم .مغزم رو خوردی
گفت:بگیر بخواب
گفتم:اصلا نمیخوابم منم میخوام مغزتو بخورم درست مثل
گفت:هر جور دوست داری
گفتم:تو چرا اصلا نمیری خونه میدونی چند ساعته اینجایی
گفت:نمیخوام برم خونه میخوای چیکار کنی میخوای بزور بندازیم بیرون؟
گفتم:اگه مجبور شم اون کار هم میکنم
گفت:فعلا بگیر بخواب
گفتم:گوشیم رو بده
گفت:چرا؟
گفتم:میخوام قسمت جدید سریالمو ببینم دیروز ندیدم
گفت:تو واقعا دیوونه ای
گفتم:وقتمو نگیر بده من اون گوشیو
گوشیو داد دستم و منم نشستم سریالمو دیدم .۱ ساعت گذشت،هنوز نرفته بود خونش .
۱۲.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.