های اومدم با یه پارت جدید از رمان لایف
های اومدم با یه پارت جدید از رمان لایف
گیو شینوبو رو از اونجا بیرون برد و گزاشت توی ماشین و حرکت کرد شینوبو توی ماشین انقدر بی صدا کریه کرد که خوابش برد و گیو شینوبو رو از توی ماشین برداشت و رفت اتاقشون و شینوبو رو گزاشت روی تخت و رفت پایین تا کمی اب بخره شینوبو بیدار شد و رفت سراغ کیفش و داشت یه محلول می ساخت که گیو اومد داخل و شینوبو اون محلول رو خورد و رفت حموم لباس هاش رو عوض کرد و اومد خوابید گیو هم پیشش خوابید
دو روز بعد
گیو بیکار بود پس با شینوبو رفتن بازار تا خرید کنن و یکی دو ساعت بعد شینوبو و گیو رفت توی یه مغازه که شینوبو نیاز به wc داشت و رفت به سرویس بهداشتی بانوان و داشت دستاش رو میشست که یه دختر به موهای سبز و صورتی دید و یه لبخند زد و سلام کرد اون دختر مو صورتی هم سلام کرد
شینوبو که داشت دست هاش رو خشک میکرد کمی دیگه به اون دختر نگاه کرد و حس کرد که اون دختر رو قبلا هم دیده دختر پرسید که:اتفاقی افتاده؟
شینوبو:نه حس کردم قبلا یه جایی دیدمت
دختر:منم همینطور اسمتون چیه؟
شینوبو:شینوبو کوچو هستم. و شما؟
میتسوری:خوشبختم منم میتسوری کانروجی
هستم
شینوبو:میتسوری جان کجا درس میخوندی
میتسوری:من.............................. ( ادرس رو میگه)
شینوبو:منم اونجا درس میخوندم
میتسوری: اها یادم اومد منوتو توی یه کلاس بودیم دوست صمیمی من بودی همسایه هم بودیم
شینوبو:اره😊😊
میتسوری:هنوز هم اونجا زندگی میکنی؟
شینوبو:کجا؟
میتسوری:توی عمارت پروانه
شینوبو:نه من داخل ....... زندگی میکنم
میتسوری:اها پس برگشتی خواهرت رو ببینی؟
شینوبو:نه برای کار همراهم برگشتم اما اصلا یادم نبود خواهرم اینجا زندگی میکنه
میتسوری:همراهت؟
شینوبو:ای وای منتظره منه یادم رفت اوه میگم اگه دوست داری باهم بریم
میتسوری:............
گیو شینوبو رو از اونجا بیرون برد و گزاشت توی ماشین و حرکت کرد شینوبو توی ماشین انقدر بی صدا کریه کرد که خوابش برد و گیو شینوبو رو از توی ماشین برداشت و رفت اتاقشون و شینوبو رو گزاشت روی تخت و رفت پایین تا کمی اب بخره شینوبو بیدار شد و رفت سراغ کیفش و داشت یه محلول می ساخت که گیو اومد داخل و شینوبو اون محلول رو خورد و رفت حموم لباس هاش رو عوض کرد و اومد خوابید گیو هم پیشش خوابید
دو روز بعد
گیو بیکار بود پس با شینوبو رفتن بازار تا خرید کنن و یکی دو ساعت بعد شینوبو و گیو رفت توی یه مغازه که شینوبو نیاز به wc داشت و رفت به سرویس بهداشتی بانوان و داشت دستاش رو میشست که یه دختر به موهای سبز و صورتی دید و یه لبخند زد و سلام کرد اون دختر مو صورتی هم سلام کرد
شینوبو که داشت دست هاش رو خشک میکرد کمی دیگه به اون دختر نگاه کرد و حس کرد که اون دختر رو قبلا هم دیده دختر پرسید که:اتفاقی افتاده؟
شینوبو:نه حس کردم قبلا یه جایی دیدمت
دختر:منم همینطور اسمتون چیه؟
شینوبو:شینوبو کوچو هستم. و شما؟
میتسوری:خوشبختم منم میتسوری کانروجی
هستم
شینوبو:میتسوری جان کجا درس میخوندی
میتسوری:من.............................. ( ادرس رو میگه)
شینوبو:منم اونجا درس میخوندم
میتسوری: اها یادم اومد منوتو توی یه کلاس بودیم دوست صمیمی من بودی همسایه هم بودیم
شینوبو:اره😊😊
میتسوری:هنوز هم اونجا زندگی میکنی؟
شینوبو:کجا؟
میتسوری:توی عمارت پروانه
شینوبو:نه من داخل ....... زندگی میکنم
میتسوری:اها پس برگشتی خواهرت رو ببینی؟
شینوبو:نه برای کار همراهم برگشتم اما اصلا یادم نبود خواهرم اینجا زندگی میکنه
میتسوری:همراهت؟
شینوبو:ای وای منتظره منه یادم رفت اوه میگم اگه دوست داری باهم بریم
میتسوری:............
۳.۷k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.