برای بیست و هشت سالی که گذشت

برای بیست و هشت سالی که گذشت ...

خود دار و آرام نشسته ام
و گوش جان سپرده ام به
سمفونی شماره ی
بیست و هشتم تقویمی که
هنوز هم
هماهنگ با
گریه های بدو تولدم
می نوازد ،
مبادا هارمونی تنهایی مادرزادی ام
بذای ثانیه ای بر هم خورد ...

نه اینکه از این همه تشر عمر
در گوش زندگی ام هراسان باشم ،
یا اینکه اوقات این بی کسی ها
کار و بار خنده ام را کساد کرده باشد ...
نه ....
میدانی ...!
من هنوز هم گاه و بیگاه زندگی ام را
از عطر عشق که
در مشام شعرم میپیچد تا
ریه های تنهایی ام را پر کند از
حس عاشقانه ای احتمالی ...به سر میکنم ...

وبی خیال به دنیایی که
حرف حساب عشق در سرش فرو نمیرود ،
دهن کجی میکنم به
ناامیدی های چنبره زده در گلوگاه تنهایی ام ...
شاید توانستم
عاشقانه های مانده در دلم را
از این بی کسی صعب العبور رد کنم ,
و به امنیت یک آغوش بسپارم ...

پ.ن:
1.فردا وارد بیست و نه سالگی خواهم شد ...

2.در کوچه های مهر ۶۸گریستم...
در خیابان های مهر ۹۶ هم گریستم...
تفاوتی نمیکند...
گریه همان گریه است...
فقط کمی تنها تر...
کمی غمگینانه تر...شاید کمی گریه تر...
دیدگاه ها (۱۴)

حسین فریاد میزند! "هل من ناصر ینصرنی"؟و من در حالی که نمازم ...

تترون های ژاپنیعطرهای فرانسویبرنجهای پاکستانیچای های هندیدر ...

سینی به دست بود و سر کوچه دیدمشبا پرچمی که روی نگاهم کشیدمش"...

عشق یک سینه و هفتاد و دو سر میخواهد ,بچه بازیست مگر...؟!عشق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط