گوشه ی باران را ورق می زنم

.
گوشه ی باران را ورق می زنم
به ابر می رسم
گوشه ی ابر را ورق می زنم
به دریا می رسم
گوشه ی دریا می ایستم
جیبم را از سنگریزه پر می کنم
و منتظر  ابر می مانم
اینبار
نباید گوشه ی هیچ منظره ای را خیس کند!
چشمم را می بندم
به دیوار دیروز تکیه می دهم
و چترم را پایین تر می گیرم
شرط می بندم
اینبار
تق تق هیچ کفشی توجه م‌را جلب نخواهد کرد
و به تمام سایه های معطر بی اعتنا خواهم بود
زنی
با پای برهنه نزدیک می شود
لبخند می زند
و می پرسد
چگونه می توان گوشه ی سرگذشت را ورق زد؟
دیدگاه ها (۱)

عاقبت میبوسمت یک روز در میدان شهرتا بیفتد از لبانم رخنه در ا...

خودم را در آینه ورانداز می کنم..حق داریدلت بدهکار عشق من نشو...

شاید اگر به عقب بر میگشتم طور دیگری زندگی میکردم، طور دیگری ...

"زندگی" مانند بازی دومینو است... هرگز از افتادن دیگران شاد ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط