عاقبت میبوسمت یک روز در میدان شهر
عاقبت میبوسمت یک روز در میدان شهر
تا بیفتد از لبانم رخنه در ایمان شهر
باغ فردوس وعده ی دیدارمان باشد دلم
تا بلرزد زین هماغوشی همه عرفانِ شهر
من نترسم از آجان،از واعظان، از خاطبان
مِی بــنوشـم از لبت مستانه تا ایوانِ شهر
مست و دست افشان و پـاکوبـان و پیمانه به دست
می نهـم لب بـر لبت بی بـاک چون رندانِ شـهر
واعظـان باید بداننـد ، حاکمان ِ شهـر هـم
ایـن هماغوشی چنان چون سرمه بر چشمان شهر
نیک روشن میکـنـد آنـان کـه دل کـورند و کـَر
چون بیفتد دیدِشان ، بینا شوند کوران شهر
رک بگـویَـم جان ِ جـانـانم، تورا من عاقبت
خـانه ام دعوت کـنـم در چشـمِ بیـداران شـهر..........
تا بیفتد از لبانم رخنه در ایمان شهر
باغ فردوس وعده ی دیدارمان باشد دلم
تا بلرزد زین هماغوشی همه عرفانِ شهر
من نترسم از آجان،از واعظان، از خاطبان
مِی بــنوشـم از لبت مستانه تا ایوانِ شهر
مست و دست افشان و پـاکوبـان و پیمانه به دست
می نهـم لب بـر لبت بی بـاک چون رندانِ شـهر
واعظـان باید بداننـد ، حاکمان ِ شهـر هـم
ایـن هماغوشی چنان چون سرمه بر چشمان شهر
نیک روشن میکـنـد آنـان کـه دل کـورند و کـَر
چون بیفتد دیدِشان ، بینا شوند کوران شهر
رک بگـویَـم جان ِ جـانـانم، تورا من عاقبت
خـانه ام دعوت کـنـم در چشـمِ بیـداران شـهر..........
- ۶۹۳
- ۰۴ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط