دلام☺✌
دلام☺✌
اگه کامنت ندیددیگه نمیزارم رمانو -_- 46:
کای: تو..مطمئنی حالت...خوبه؟
_چه حسی بهتر از بودن کنار عشقم؟ کای لبخندی زد: موافقی امروز دو نفری بریم بیرون؟
_ اوهومممم کای: پس بدو برو حاضر شو سریع رفتم به اتاقم و لباسام رو عوض کردم بیخیال کلاه کپ شدم برگشتم طبقه پایین کای بلند شد رفتم سمتش و با هم به سمت در خروجی راه افتادیم اینقد پیاده روی کردیم تا به مجتمع های خرید رسیدیم کای دستشو انداخت رو شونم و منو به خودش فشرد
_کای من نمیدونم چرا باهات بد رفتاری کردم.. ببخشید..متاسفم
کای: بیا فراموشش کنیم. هوم؟
_باشه عزیزم
کای دستمو کشید و وارد یه مجتمع خرید بزرگ شد
کای:لطفا لباس پسرونه نپوش واسه مهمونی
خندیدم: چشم
وارد یه مغازه مجلل شدیم فروشنده که دختر جوونی بود با دیدن کای کمی شکه شد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد فروشنده: س..سلام.. خوش اومدید اوپا کای جا خورد سریع ماسک مشکیشو از جیبش در اورد و اونو به صورتش زد
-لطفا به کسی نگید ما رو با هم دیدید خواهش میکنم
فروشنده لبخند دلنشینی زد و گفت: مطمئن باشید به کسی نمیگم قول میدم ........
توی رگال دنبال یه لباس قشنگ میگشتم که کای با یه لباس بلند که ترکیبی از گیپور و سنگ و نگین های خاکستری بود بهم نزدیک شد
کای: برو اینو پرو کن
_یاااا من اینو نمیپوشم
کای: بخاطر منننن
_ هووووف باااشهههه
به سمت اتاق پرو رفتم داشتم لباسم رو عوض میکردم ولی صدای کای و اون دختره رو میشنیدم
فروشنده: امم...اوپا...میشه...یه امضا بدید؟
کای: البته
فروشنده اروم از سر ذوق خندید: مررسیییی اوپااا.. ممنونم
لبخندی زدم
_ ای ای ای..
کای: چی شد؟
_نمیتونم زیپشو ببندمممم
کای: بیا بیرون خودم واست میبندمش
_ نمیخواممممم..خجالت میکشم
کای اروم طوری که فقط من و اون بشنویم گفت: پس چطور میخوای باهام بخوابی؟
_ یاااااااا...کاااای من بالاخره از این اتاق میام بیرونااااا
کای خندید و در اتاق رو باز کرد
جیغ خفیفی کشیدم: برو بیروووننن
کای: ژووووون چه خوشگل شدیییی
_ چشاتو درویششش کنننن
کای: نمیخوام.. بچرخ
اداشو دراووردم:,نمیخوام
کای دو طرف شونه هامو گرفت و چرخوندم زیپ لباس رو بست و با لبخند موزیانه نگام کرد
کای؛ همینو میبریم
من: نهههههه
کای: ارررهههه .
.بعد از پرداخت مبلغ لباس از اونجا خارج شدیم و رفتیم سمت کفش فروشی کای به زور یه کفش پاشنه 15 سانتی که بزور باهاش راه میرفتم خرید از مجتمع خارج شدیم کای اینقد تو بازار و رستوران و کافی شاپای مختلف چرخوندم تا عصر شد.. تا حالا اینقد راه نرفته بودم داشتم میمردم از پا درد
_من اخرش از دست تو میمیرم
کای: هاهاها. کجا بریم؟
_ ساعت شیش شدهههه
کای: شهر بازی دوست داری؟
_ عااااااشششققشمممم
کای: پس بریم ....
کلی بازی کردیم و خندیدیم .دخترا زنگ زدن و گفتن که رفتن خوابگاه... _اووووه ساعت 12 شبههه
کای: خب!؟
_خستمه.. بریم خونه میخوام بخوابم کای: مطمئنی میخوای بخوابیم؟
_اره.. پس چی کار کنم؟
کای: گفتم مثلا بجاش میتونیم تا صبح ب....
سریع دستمو گذاشتم جلو دهنش
_یاااااا ساکت شوووو کای خندید و دستمو تو دستش گرفت ساعت 1 رسیدیم خوابگاه دخترا یه جوری با تعجب نگا منو کای میکردن که فکر کردم چیزی رو صورتمه با چشمای گرد شده گفتم....
-چی شده؟
کوکو: ......
اگه کامنت ندیددیگه نمیزارم رمانو -_- 46:
کای: تو..مطمئنی حالت...خوبه؟
_چه حسی بهتر از بودن کنار عشقم؟ کای لبخندی زد: موافقی امروز دو نفری بریم بیرون؟
_ اوهومممم کای: پس بدو برو حاضر شو سریع رفتم به اتاقم و لباسام رو عوض کردم بیخیال کلاه کپ شدم برگشتم طبقه پایین کای بلند شد رفتم سمتش و با هم به سمت در خروجی راه افتادیم اینقد پیاده روی کردیم تا به مجتمع های خرید رسیدیم کای دستشو انداخت رو شونم و منو به خودش فشرد
_کای من نمیدونم چرا باهات بد رفتاری کردم.. ببخشید..متاسفم
کای: بیا فراموشش کنیم. هوم؟
_باشه عزیزم
کای دستمو کشید و وارد یه مجتمع خرید بزرگ شد
کای:لطفا لباس پسرونه نپوش واسه مهمونی
خندیدم: چشم
وارد یه مغازه مجلل شدیم فروشنده که دختر جوونی بود با دیدن کای کمی شکه شد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد فروشنده: س..سلام.. خوش اومدید اوپا کای جا خورد سریع ماسک مشکیشو از جیبش در اورد و اونو به صورتش زد
-لطفا به کسی نگید ما رو با هم دیدید خواهش میکنم
فروشنده لبخند دلنشینی زد و گفت: مطمئن باشید به کسی نمیگم قول میدم ........
توی رگال دنبال یه لباس قشنگ میگشتم که کای با یه لباس بلند که ترکیبی از گیپور و سنگ و نگین های خاکستری بود بهم نزدیک شد
کای: برو اینو پرو کن
_یاااا من اینو نمیپوشم
کای: بخاطر منننن
_ هووووف باااشهههه
به سمت اتاق پرو رفتم داشتم لباسم رو عوض میکردم ولی صدای کای و اون دختره رو میشنیدم
فروشنده: امم...اوپا...میشه...یه امضا بدید؟
کای: البته
فروشنده اروم از سر ذوق خندید: مررسیییی اوپااا.. ممنونم
لبخندی زدم
_ ای ای ای..
کای: چی شد؟
_نمیتونم زیپشو ببندمممم
کای: بیا بیرون خودم واست میبندمش
_ نمیخواممممم..خجالت میکشم
کای اروم طوری که فقط من و اون بشنویم گفت: پس چطور میخوای باهام بخوابی؟
_ یاااااااا...کاااای من بالاخره از این اتاق میام بیرونااااا
کای خندید و در اتاق رو باز کرد
جیغ خفیفی کشیدم: برو بیروووننن
کای: ژووووون چه خوشگل شدیییی
_ چشاتو درویششش کنننن
کای: نمیخوام.. بچرخ
اداشو دراووردم:,نمیخوام
کای دو طرف شونه هامو گرفت و چرخوندم زیپ لباس رو بست و با لبخند موزیانه نگام کرد
کای؛ همینو میبریم
من: نهههههه
کای: ارررهههه .
.بعد از پرداخت مبلغ لباس از اونجا خارج شدیم و رفتیم سمت کفش فروشی کای به زور یه کفش پاشنه 15 سانتی که بزور باهاش راه میرفتم خرید از مجتمع خارج شدیم کای اینقد تو بازار و رستوران و کافی شاپای مختلف چرخوندم تا عصر شد.. تا حالا اینقد راه نرفته بودم داشتم میمردم از پا درد
_من اخرش از دست تو میمیرم
کای: هاهاها. کجا بریم؟
_ ساعت شیش شدهههه
کای: شهر بازی دوست داری؟
_ عااااااشششققشمممم
کای: پس بریم ....
کلی بازی کردیم و خندیدیم .دخترا زنگ زدن و گفتن که رفتن خوابگاه... _اووووه ساعت 12 شبههه
کای: خب!؟
_خستمه.. بریم خونه میخوام بخوابم کای: مطمئنی میخوای بخوابیم؟
_اره.. پس چی کار کنم؟
کای: گفتم مثلا بجاش میتونیم تا صبح ب....
سریع دستمو گذاشتم جلو دهنش
_یاااااا ساکت شوووو کای خندید و دستمو تو دستش گرفت ساعت 1 رسیدیم خوابگاه دخترا یه جوری با تعجب نگا منو کای میکردن که فکر کردم چیزی رو صورتمه با چشمای گرد شده گفتم....
-چی شده؟
کوکو: ......
۱۱.۱k
۰۳ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.