سلام عشقای من!
سلام عشقای من!
عکس بهتر از این واسه کوکو پیدا نکردم خخخخخخخ خیلی شبیهشه
امشب کلی پست داریم
راستی نظر فراموش نشههههههه
45:
نیلو: حالا چیکار میکنی؟!
_ دو تا راه دارم...1بمیرم 2قید خانوادمو بزنم..
نیلو : غلط کردی....حرفتو پس بگیر تا راه حل اولتو نکردم تو حلقت
_باشه باشه ...پس..ینی.. خانوادم
نیلو: متاسفم ...یا زندگیت تباه میشه یا اینکه خانوادت رو از دست میدی
_ من دومی رو ترجیح میدم...
با بغض گفتم : خانواده ای که به زور میخوان زندگیمو داغون کنن نباشن بهتره
نیلو سرشو زیر انداخت
_هی هی وللش بابا ...بیخیال...حالا من زندگی خودمو دارم و اونجوری که دوست دارم میسازمش ..یه جوری زندگی میکنم که خودشون از اینکه منواذیتم کردن پشیمون شن
نیلو لبخندی زد
_خب عشقم بیا بریم پیش دخترا
نیلو: بریم عزیزم
ریحون و غزل و کوکو(الکی خوش های داستان) نشسته بودن وسط خونه میزدن تو سر و کله هم منو نیلو سرمونو به نشونه واستون متاسفیم تکون دادیم و رفتیم نشستیم رو مبل دو نفره ..
نیلو: خبببب...تو و کای تا کجا پیش رفتین؟
_ در حد .....
کوکو پرید وسط حرفم: حاملس
_زهر مار ..مگه همه مثل کریسو لوهانن؟
ریحون و نیلو: اووووووو...پ این دوتا خل و چل خانوم شدنننننننن
_جسمی اره،ولی عقلشون .......خودتون بهتر میدونید
نیلو: ینی واقعااااا کای تا حالا کاریت نکرده؟
_عههههههه...نه..فقط در حد دو تا بوسه ..همین
کوکو: هاااااااااا....راستییییی -_-
پرید روم و شروع کرد به کتک زدنم و موهامو میکشید
کوکو؛,چرا اینقد با کای سرد برخورد میکنیییی؟ چرا اذیتش میکنیییییی؟ چرا بهش میگی دوست ندارم؟؟؟
نیلو و ریحون با شنیدن حرفش دیگه واسه نجات دادن من از دستش تلاش نکردن
نیلو: بهش...چی ..گفتی ؟
_عههههه ..دروغ میگههههههه
ریحون: غزل ...راست میگه کوکو ؟
غزل موزیانه سرشو تکون داد
_بدجنساااااا....بخدا من بهش نگفتم دوست ندارم...بهش گفتم دوست ندارم چون عاشقتم ..این دو تا خیلی چیز میگن.
غزل:,عمت چیز میگه منحرف(º_º)
_ باشه باشه .....ساعت چنده؟
نیلو:هییییعععععع خاک تو سرمممممم ریحوننننن ساعت 4:30 پرواز داریممممم
ریحون : ای وایییی بدو فقط نیم ساعت وقت داریم سریع رفتن تا وسایلشونو جمع کنن **********
...کوکو....
صبح با صدای ترق و تروق بیدار شدم...ینی این بشر منو روانی کردهههه ساعت 5خوابید الان بیداره ..
_تازه ساعت هفتهههههه داری چیکار میکنیییی
فوفا: وای,ببخشید بیدارت کردم...شاید کای بیاد ..خوشم نمیاد خونه بهم ریخته باشه ...
_باشه ...من برم بخوابم ...راستی..اگه کای گفت بریم بیرون وای به حالت بگی نمیام
فوفا : باشه ..خوب بخوابی
....فوفا.....
ساعت هشت و ربع کم کارا تموم شدن .... رفتم تو اتاقم ...یه شلوارک ادیداس و یه تاپ جذب نافی پوشیدم ..موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین ولو شدم رو مبل زنگ در به صدا درومد درو باز کردم کای اومد تو.......با دیدنم لبخندی زد نشست رو مبل دونفره
_صبحانه خوردی؟
کای: اره
_چی میخوری؟
کای: هیچی ..بیا اینجا
_باشه شکلات داغ میارم
کای:، هووووففف ..لج باز
دو تا لیوان شکلات داغ درست کردم و برگشتم پیش,کای دلم میخواست باهاش مهربون بشم..دیگه وقتشه مرزی که بعد,از,خشی واسه پسرا گذاشتم برداشته,بشه...من کایو دوست دارم...اره...وقتشه گذشترو فراموش کنم شکلات کای رو دادم بهش و نشستم کنارش سرمو گذاشتم رو شونش با تعجب نگام کرد..حق داشت..کوکو راست میگفت خیلی باهاش بد رفتاری کردم
_ک...کا..ی!
کای: جانم!
نفس عمیقی کشیدم .شکلاتمو روی میز گذاشتم و اون حرفی که از نوجوونی دوست داشتم به کای بگم رو گفتم: دو..ست...دارم...خیلی زیاددد
کای شکلاتشو روی میز گذاشت با تعجب نگام میکرد: تو....تو الان چی گفتی ؟
_دوست دارم کای...عاشقتم
بغضم داشت نفس کشیدنو واسم سخت میکرد.
محکم بغلش کردم کای:.........
#خواب.محال
عکس بهتر از این واسه کوکو پیدا نکردم خخخخخخخ خیلی شبیهشه
امشب کلی پست داریم
راستی نظر فراموش نشههههههه
45:
نیلو: حالا چیکار میکنی؟!
_ دو تا راه دارم...1بمیرم 2قید خانوادمو بزنم..
نیلو : غلط کردی....حرفتو پس بگیر تا راه حل اولتو نکردم تو حلقت
_باشه باشه ...پس..ینی.. خانوادم
نیلو: متاسفم ...یا زندگیت تباه میشه یا اینکه خانوادت رو از دست میدی
_ من دومی رو ترجیح میدم...
با بغض گفتم : خانواده ای که به زور میخوان زندگیمو داغون کنن نباشن بهتره
نیلو سرشو زیر انداخت
_هی هی وللش بابا ...بیخیال...حالا من زندگی خودمو دارم و اونجوری که دوست دارم میسازمش ..یه جوری زندگی میکنم که خودشون از اینکه منواذیتم کردن پشیمون شن
نیلو لبخندی زد
_خب عشقم بیا بریم پیش دخترا
نیلو: بریم عزیزم
ریحون و غزل و کوکو(الکی خوش های داستان) نشسته بودن وسط خونه میزدن تو سر و کله هم منو نیلو سرمونو به نشونه واستون متاسفیم تکون دادیم و رفتیم نشستیم رو مبل دو نفره ..
نیلو: خبببب...تو و کای تا کجا پیش رفتین؟
_ در حد .....
کوکو پرید وسط حرفم: حاملس
_زهر مار ..مگه همه مثل کریسو لوهانن؟
ریحون و نیلو: اووووووو...پ این دوتا خل و چل خانوم شدنننننننن
_جسمی اره،ولی عقلشون .......خودتون بهتر میدونید
نیلو: ینی واقعااااا کای تا حالا کاریت نکرده؟
_عههههههه...نه..فقط در حد دو تا بوسه ..همین
کوکو: هاااااااااا....راستییییی -_-
پرید روم و شروع کرد به کتک زدنم و موهامو میکشید
کوکو؛,چرا اینقد با کای سرد برخورد میکنیییی؟ چرا اذیتش میکنیییییی؟ چرا بهش میگی دوست ندارم؟؟؟
نیلو و ریحون با شنیدن حرفش دیگه واسه نجات دادن من از دستش تلاش نکردن
نیلو: بهش...چی ..گفتی ؟
_عههههه ..دروغ میگههههههه
ریحون: غزل ...راست میگه کوکو ؟
غزل موزیانه سرشو تکون داد
_بدجنساااااا....بخدا من بهش نگفتم دوست ندارم...بهش گفتم دوست ندارم چون عاشقتم ..این دو تا خیلی چیز میگن.
غزل:,عمت چیز میگه منحرف(º_º)
_ باشه باشه .....ساعت چنده؟
نیلو:هییییعععععع خاک تو سرمممممم ریحوننننن ساعت 4:30 پرواز داریممممم
ریحون : ای وایییی بدو فقط نیم ساعت وقت داریم سریع رفتن تا وسایلشونو جمع کنن **********
...کوکو....
صبح با صدای ترق و تروق بیدار شدم...ینی این بشر منو روانی کردهههه ساعت 5خوابید الان بیداره ..
_تازه ساعت هفتهههههه داری چیکار میکنیییی
فوفا: وای,ببخشید بیدارت کردم...شاید کای بیاد ..خوشم نمیاد خونه بهم ریخته باشه ...
_باشه ...من برم بخوابم ...راستی..اگه کای گفت بریم بیرون وای به حالت بگی نمیام
فوفا : باشه ..خوب بخوابی
....فوفا.....
ساعت هشت و ربع کم کارا تموم شدن .... رفتم تو اتاقم ...یه شلوارک ادیداس و یه تاپ جذب نافی پوشیدم ..موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین ولو شدم رو مبل زنگ در به صدا درومد درو باز کردم کای اومد تو.......با دیدنم لبخندی زد نشست رو مبل دونفره
_صبحانه خوردی؟
کای: اره
_چی میخوری؟
کای: هیچی ..بیا اینجا
_باشه شکلات داغ میارم
کای:، هووووففف ..لج باز
دو تا لیوان شکلات داغ درست کردم و برگشتم پیش,کای دلم میخواست باهاش مهربون بشم..دیگه وقتشه مرزی که بعد,از,خشی واسه پسرا گذاشتم برداشته,بشه...من کایو دوست دارم...اره...وقتشه گذشترو فراموش کنم شکلات کای رو دادم بهش و نشستم کنارش سرمو گذاشتم رو شونش با تعجب نگام کرد..حق داشت..کوکو راست میگفت خیلی باهاش بد رفتاری کردم
_ک...کا..ی!
کای: جانم!
نفس عمیقی کشیدم .شکلاتمو روی میز گذاشتم و اون حرفی که از نوجوونی دوست داشتم به کای بگم رو گفتم: دو..ست...دارم...خیلی زیاددد
کای شکلاتشو روی میز گذاشت با تعجب نگام میکرد: تو....تو الان چی گفتی ؟
_دوست دارم کای...عاشقتم
بغضم داشت نفس کشیدنو واسم سخت میکرد.
محکم بغلش کردم کای:.........
#خواب.محال
۱۰.۰k
۲۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.