miracle “ معجزه “ P4
#معجزه P4
هیونجین چشماشو باز کرد و درجا از جاش پرید
چه اتفاقی برای خونه افتاده ! چرا رو زمین گلوله ریخته ؟
چرا لینو همه چاقو هارو به چخ داده ؟
اون بالشت چی میگه روی میز چرا اینقدر چاقو چاقو شده
چرا کل خونه رنگه
چرا سونگمین داره دیوارو بوس میکنه
چرا هان و لینو دارن رو میز دنبال هم میکنن اینجا خونس یا تیمارستان این روانی ها !؟
یادش اومد چه جوری مست کرده بودن هرکی اونقدر میخورد همین وضع میشد دفعه های قبلی هم همین وضع بود لینو زده بود تو کار شیپ کردن در و دیوار الان زده تو کار کشتن همه
از اون طرف جونگین و فلیکس تو کوچه تاریک به دزدا برخورد کردن
* این ریزه میزه هارو نگاه کن هرچی دارین بدین وگرنه زنده نمیمونین
فلیکس که ترسیده بود میخواست با التماس راضیشون کنه هیچی همراهشون نیست ولی همون لحظه جونگین با لگد تو شکم یکیشون رفت
+ بدو فلیکس ! از دیوار میریم بالا
_ ها ؟ چی ؟
* این روانی عوضی رو نگاه ! به سمت جونگین حمله کردن ولی اون با چند لگد نصفشون داغون کرد
فلیکس که چشماش گرد شده بود باورش نمیشد اون همچین کارایی هم بلده
سریع دست فلیکس رو کشید و همینجور که دنبالشون میمومدن فرار میکردن
اگه خودش تنها بود مثل یک روباه از دیوارا بالا میرفت ولی فلیکس همراهش بود
همون لحظه که فکر کرد شاید راه فراری نباشه یک پلیس رو اتفاقی تو کوچه دیدن
+ ب..بخشید ! چند تا دزد دنبالمونن… تو…؟ چانگبین !
دزد ها تا پلیس دیدن سریع دور شدن
_ جونگین این پسرو میشناسی ؟
+ اره یکی از دوستامونه همکار بابای هیونجینه
خودشو به فلیکس معرفی کرد
چ : این موقع شب بیرون چیکار میکنین ؟
+ هیونجین و بقیه دوباره زده به سرشون الان هر خدمتکاری بیارن نمیتونن اون خونه رو جمع کنن !
جونگین واقعا خوشحال بود چانگبین رو دید نه فقط برای کمکش اون خیلی وقته عاشق چانگبین بود و هیچ وقت نتونست بگه
“ نظرتون چیه شبو پیش من بمونین ؟
_ واقعا ؟ میشه ؟ ممنون
جونگین تو دلش عروسی بود این یکی از بهترین اتفاقاتی بود که میتونست بیفته البته نمیدونست شب چی در انتظارشون بود…
هیونجین چشماشو باز کرد و درجا از جاش پرید
چه اتفاقی برای خونه افتاده ! چرا رو زمین گلوله ریخته ؟
چرا لینو همه چاقو هارو به چخ داده ؟
اون بالشت چی میگه روی میز چرا اینقدر چاقو چاقو شده
چرا کل خونه رنگه
چرا سونگمین داره دیوارو بوس میکنه
چرا هان و لینو دارن رو میز دنبال هم میکنن اینجا خونس یا تیمارستان این روانی ها !؟
یادش اومد چه جوری مست کرده بودن هرکی اونقدر میخورد همین وضع میشد دفعه های قبلی هم همین وضع بود لینو زده بود تو کار شیپ کردن در و دیوار الان زده تو کار کشتن همه
از اون طرف جونگین و فلیکس تو کوچه تاریک به دزدا برخورد کردن
* این ریزه میزه هارو نگاه کن هرچی دارین بدین وگرنه زنده نمیمونین
فلیکس که ترسیده بود میخواست با التماس راضیشون کنه هیچی همراهشون نیست ولی همون لحظه جونگین با لگد تو شکم یکیشون رفت
+ بدو فلیکس ! از دیوار میریم بالا
_ ها ؟ چی ؟
* این روانی عوضی رو نگاه ! به سمت جونگین حمله کردن ولی اون با چند لگد نصفشون داغون کرد
فلیکس که چشماش گرد شده بود باورش نمیشد اون همچین کارایی هم بلده
سریع دست فلیکس رو کشید و همینجور که دنبالشون میمومدن فرار میکردن
اگه خودش تنها بود مثل یک روباه از دیوارا بالا میرفت ولی فلیکس همراهش بود
همون لحظه که فکر کرد شاید راه فراری نباشه یک پلیس رو اتفاقی تو کوچه دیدن
+ ب..بخشید ! چند تا دزد دنبالمونن… تو…؟ چانگبین !
دزد ها تا پلیس دیدن سریع دور شدن
_ جونگین این پسرو میشناسی ؟
+ اره یکی از دوستامونه همکار بابای هیونجینه
خودشو به فلیکس معرفی کرد
چ : این موقع شب بیرون چیکار میکنین ؟
+ هیونجین و بقیه دوباره زده به سرشون الان هر خدمتکاری بیارن نمیتونن اون خونه رو جمع کنن !
جونگین واقعا خوشحال بود چانگبین رو دید نه فقط برای کمکش اون خیلی وقته عاشق چانگبین بود و هیچ وقت نتونست بگه
“ نظرتون چیه شبو پیش من بمونین ؟
_ واقعا ؟ میشه ؟ ممنون
جونگین تو دلش عروسی بود این یکی از بهترین اتفاقاتی بود که میتونست بیفته البته نمیدونست شب چی در انتظارشون بود…
۲.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.