miracle “ معجزه “p3
#معجزه P3
امروز تعطیل بود و فلیکس میخواست تا شب همینجور بخوابه ولی نمیدونست چه بدبختی در انتظارشه
همینطور که فلیکس مثل خرس خواب بود با صداهای زنگ تلفن پشت سر هم بیدار شد
_ کدوم احمقیه این موقع صبح اخه
* فلیکسسس کمکککک
_ جونگین ! چی شده ؟
“ صدای بلند شکستن “
_ این صدای چی بود !
* الان نمیتونم توضیح بدم فقط بیا خونه هیونجین !
فلیکس با ترس سریع بلند شد و به سمت خونه هیونجین رفت و زنگو زد
* وای خداروشکر اومدی چیکار کنم ؟ اینا معلوم نیست چی زدن !
سونگمین داره با دیوار حرف میزنه و قربون صدقش میره و میخواد باهاش ازدواج کنه !
هان داره دیوارو رنگ میکنه و مثل کرم خاکی رفتار میکنه
لینو یک چاقو گرفته دستش داره یک لیوان رو تهدید میکنه اگه نزدیک بیاد میکشش ! یک چاقو هم از تو بالشت در اوردم !
هان یک تفنگ اورده داره میزنه تو سر خودش
هیونجین مثل معتادا تو خونه راه میره و چرت و پرت میگه و مشکل اینکه من نمیدونم چی زدن !
فلیکس دهنش باز مونده بود نه واقعا اینا روانی شدن ؟ اینجا خونس تا تیمارستان ؟ چرا لینو رفته بالا میز داره رقص چاقو میره !
یهو صدای بلندی اومد
_ این چی بود ؟
* لینو و سونگیمن دارن همو میکشن !
_ وایستا اصلا چرا سونگیمن با تفنگ داره دنبال لینو میکنه
* واقعا نمیدونم ! اینا ترکیبی هم میزدن همچین اتفاقی نمیفتاد
همون لحظه هیونجین چسبید به فلیکس
+ فلیکسسس منو با خودت ببرررر
_ چی داری میگی هیون ؟ حالت خوبه !؟
هرکاری کردن هیونجین از فلیکس جدا نشد
_ جونگیننن تروخدا یک کاری کن یکم دیگه اینجا بمونیم خودمون هم رد میدیممم
جونگین به زور هیونجین رو جدا کرد
* بیا فقط فرار کنیم !
بدون هیچ فکری سریع سعی کردن در برن مثل جنگ جهانی بود !
فلیکس میدونست حتی تیمارستان هم اینارو قبول نمیکنه ! چرا هرچی میگذشت اینا دیوونه تر میشدن اخههه
با جونگین از خونه زدن بیرون و دور شدن
_ وای جونگین ! بگو وسایلت برداشتی
* نه مگه تو برنداشتی ؟
_ واییی الان نه کلید خونه داریم نه پول داریم نه هیچییی
* میخوای برگردیم ؟
_ به اون تیمارستان ؟ عمرا ! این بار یا میمیریم یا مثل اونا دیوونه میشیم !
تصمیم گرفتن تا چند ساعتی بیرون باشن با اینکه دیروقت بود ولی هیچ راه دیگه ای نداشتن و اصلا حواسشون نبود چندتا فرد ناشناس دارن دنبالشون میکنن
چنل روبیکا @Gerl__Shain
امروز تعطیل بود و فلیکس میخواست تا شب همینجور بخوابه ولی نمیدونست چه بدبختی در انتظارشه
همینطور که فلیکس مثل خرس خواب بود با صداهای زنگ تلفن پشت سر هم بیدار شد
_ کدوم احمقیه این موقع صبح اخه
* فلیکسسس کمکککک
_ جونگین ! چی شده ؟
“ صدای بلند شکستن “
_ این صدای چی بود !
* الان نمیتونم توضیح بدم فقط بیا خونه هیونجین !
فلیکس با ترس سریع بلند شد و به سمت خونه هیونجین رفت و زنگو زد
* وای خداروشکر اومدی چیکار کنم ؟ اینا معلوم نیست چی زدن !
سونگمین داره با دیوار حرف میزنه و قربون صدقش میره و میخواد باهاش ازدواج کنه !
هان داره دیوارو رنگ میکنه و مثل کرم خاکی رفتار میکنه
لینو یک چاقو گرفته دستش داره یک لیوان رو تهدید میکنه اگه نزدیک بیاد میکشش ! یک چاقو هم از تو بالشت در اوردم !
هان یک تفنگ اورده داره میزنه تو سر خودش
هیونجین مثل معتادا تو خونه راه میره و چرت و پرت میگه و مشکل اینکه من نمیدونم چی زدن !
فلیکس دهنش باز مونده بود نه واقعا اینا روانی شدن ؟ اینجا خونس تا تیمارستان ؟ چرا لینو رفته بالا میز داره رقص چاقو میره !
یهو صدای بلندی اومد
_ این چی بود ؟
* لینو و سونگیمن دارن همو میکشن !
_ وایستا اصلا چرا سونگیمن با تفنگ داره دنبال لینو میکنه
* واقعا نمیدونم ! اینا ترکیبی هم میزدن همچین اتفاقی نمیفتاد
همون لحظه هیونجین چسبید به فلیکس
+ فلیکسسس منو با خودت ببرررر
_ چی داری میگی هیون ؟ حالت خوبه !؟
هرکاری کردن هیونجین از فلیکس جدا نشد
_ جونگیننن تروخدا یک کاری کن یکم دیگه اینجا بمونیم خودمون هم رد میدیممم
جونگین به زور هیونجین رو جدا کرد
* بیا فقط فرار کنیم !
بدون هیچ فکری سریع سعی کردن در برن مثل جنگ جهانی بود !
فلیکس میدونست حتی تیمارستان هم اینارو قبول نمیکنه ! چرا هرچی میگذشت اینا دیوونه تر میشدن اخههه
با جونگین از خونه زدن بیرون و دور شدن
_ وای جونگین ! بگو وسایلت برداشتی
* نه مگه تو برنداشتی ؟
_ واییی الان نه کلید خونه داریم نه پول داریم نه هیچییی
* میخوای برگردیم ؟
_ به اون تیمارستان ؟ عمرا ! این بار یا میمیریم یا مثل اونا دیوونه میشیم !
تصمیم گرفتن تا چند ساعتی بیرون باشن با اینکه دیروقت بود ولی هیچ راه دیگه ای نداشتن و اصلا حواسشون نبود چندتا فرد ناشناس دارن دنبالشون میکنن
چنل روبیکا @Gerl__Shain
۱.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.