miracle “ معجزه “ p2
#معجزه P2
فلیکس زده بود زیر گریه و دستاش کبود و خونی بود
مادر فلیکس : مگه نگفتم باید نمره کامل بیاری ؟ چرا از مدرسه گفتن شیطنت کردی ؟ میفهمی ای یعنی چی ؟ اگه کامل نباشی بقیه چه فکری میکنن ؟ جز ابرو بری هیچ چیز دیگه ای برای ما نداری ای کاش جای خواهرت توی بی عرضه میمردی !
جونگین بغض کرده بود این حرفا از طرف یک مادر ؟ خیلی زیاده رویه ! این تقصیر ما بود ؟ چون نزاشتیم فلیکس درس هارو انجام بده ؟ الان میفهمم چرا برای فلیکس اینقدر مهم بود لعنت به من نباید اینقدر قضاوتش میکردم
فلیکس رفته بود و روی صندلی گوشه پارک نشسته بود جونگین اومد پیشش
صورتت چی شده ؟
_ اینجا چیکار میکنی..؟ هیچی فقط افتادم
داشتم رد میشدم دروغ نگو قشنگ جای دسته
این بار فلیکس ترسش رو کنار گذاشت و همه چی رو به جونگین توضیح داد و عذاب وجدانش چند برابر شد
ب..ببخشید نمیدونستم…وگرنه !
_ عیبی نداره حق میدم خودمم از این رفتار مسخره مثبت بازی خوشم نمیاد ولی مجبور بودم
فردای اون روز جونگین همه چی رو به بقیه توضیح داد و بعد از اون اتفاق نه تنها هیچ وقت باهم درگیر نشدن دوست هم شدن
ولی هر روز مادر فلیکس بیشتر و بیشتر اونو اذیت میکرد و واقعا فلیکس داشت کم میاورد تا اینکه یک روز مادر فلیکس به خاطر سکته مردش برخلاف انتظار فلیکس از هر روز خوشحال تر بود و احساس ازادی داشت ولی الان باید کجا میرفت ؟ اون خونه قدیمی باید خراب میکردن
هیونجین هم ماجرا رو میدونست و از اونجایی که کلی خونه خالی داره یکیش رو به فلیکس داد
جونگین و سونگمین دستشون تو دستای هم بود و درحال راه رفتن بودن
لینو : برای عروسی چه لباسی بگیرم ؟
جونگین سرخ شد و بطری ابش برداشت و همه رو روی سر لینو خالی کرد
هان از خنده پخش زمین شده بود
هیون : لینویااا شبیه گربه هایی که از حموم اومدن شدییی
فلیکس هر روزش مثل بهشت بود داشت مثل ارزو هاش زندگی میکرد
هفته ها همینطوری گذشت و این رفتار عجیب غریب دوستاش هیچ وقت براش عادی نشد
فلیکس زده بود زیر گریه و دستاش کبود و خونی بود
مادر فلیکس : مگه نگفتم باید نمره کامل بیاری ؟ چرا از مدرسه گفتن شیطنت کردی ؟ میفهمی ای یعنی چی ؟ اگه کامل نباشی بقیه چه فکری میکنن ؟ جز ابرو بری هیچ چیز دیگه ای برای ما نداری ای کاش جای خواهرت توی بی عرضه میمردی !
جونگین بغض کرده بود این حرفا از طرف یک مادر ؟ خیلی زیاده رویه ! این تقصیر ما بود ؟ چون نزاشتیم فلیکس درس هارو انجام بده ؟ الان میفهمم چرا برای فلیکس اینقدر مهم بود لعنت به من نباید اینقدر قضاوتش میکردم
فلیکس رفته بود و روی صندلی گوشه پارک نشسته بود جونگین اومد پیشش
صورتت چی شده ؟
_ اینجا چیکار میکنی..؟ هیچی فقط افتادم
داشتم رد میشدم دروغ نگو قشنگ جای دسته
این بار فلیکس ترسش رو کنار گذاشت و همه چی رو به جونگین توضیح داد و عذاب وجدانش چند برابر شد
ب..ببخشید نمیدونستم…وگرنه !
_ عیبی نداره حق میدم خودمم از این رفتار مسخره مثبت بازی خوشم نمیاد ولی مجبور بودم
فردای اون روز جونگین همه چی رو به بقیه توضیح داد و بعد از اون اتفاق نه تنها هیچ وقت باهم درگیر نشدن دوست هم شدن
ولی هر روز مادر فلیکس بیشتر و بیشتر اونو اذیت میکرد و واقعا فلیکس داشت کم میاورد تا اینکه یک روز مادر فلیکس به خاطر سکته مردش برخلاف انتظار فلیکس از هر روز خوشحال تر بود و احساس ازادی داشت ولی الان باید کجا میرفت ؟ اون خونه قدیمی باید خراب میکردن
هیونجین هم ماجرا رو میدونست و از اونجایی که کلی خونه خالی داره یکیش رو به فلیکس داد
جونگین و سونگمین دستشون تو دستای هم بود و درحال راه رفتن بودن
لینو : برای عروسی چه لباسی بگیرم ؟
جونگین سرخ شد و بطری ابش برداشت و همه رو روی سر لینو خالی کرد
هان از خنده پخش زمین شده بود
هیون : لینویااا شبیه گربه هایی که از حموم اومدن شدییی
فلیکس هر روزش مثل بهشت بود داشت مثل ارزو هاش زندگی میکرد
هفته ها همینطوری گذشت و این رفتار عجیب غریب دوستاش هیچ وقت براش عادی نشد
۱.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.