پارت چهارم عشق 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پارت چهارم عشق 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
خیله خب یون تو منو میخوای پس اینو ولش کن بره
یون: عااا ات میدونستی جونگ کوک پشت تلفن داش بهت میگفت هرزه
کوک: ات توضیح میدم
ات: برام مهم نی
یون : ( سوت زدن)
ات: بعد از اینکه اون مرتیکه سوت زد دونفر اومدن و کوک و گرفتن
یون: خب اقای جئون اول عشقتو میکشم بعد خودتو
کوک : صورت ات حتی بعد از حرف یون هم خیلی خنثی بود ولی من همون لحظه ترس تمام وجودمو گرفت ترس از ازدست دادن جونم نداشتم از اینکه ات و از دست بدم میترسیدم
وقتی یون اصلحه رو سمت ات گرفت تمام قدرتمو جمع کردم و خودمو از دست اون دوتا بادیگارد نجات دادم و خودم و انداختم رو ات نمیخواستم اسیب ببینه
ات : بعد از این کاره کوکی یدفعه ترسیدم دست و پام بسته بود نمیتونستم تکون بخورم ولی نمیخواستم کوکی اسیب ببینه ولی هیچ کاری ازم ساخته نبود اصن برا چی اینکارو میکنه
یون : اوووو چه صحنه غمگینی خب
جئون جونگ کوک خداحافظ
ات : صدای شلیک کل ساختمون و برداشت قلبم داشت از سینم بیرون میزد دست خودم نبود یدفه داد زدم وکوکی و صدا کردم
کوک ویو : با خودم گفتم فاتحم خوندس که فهمیدم تیر به پام خورده چرا باید به پام بزنه وقتی میخواد بکشم با احتیاط برگشتم اونسمت که یونگی رو دیدیم
کوک: هیونگگگ(با داد)
ت تو اینجا چی کار میکنی
یونگی : بچه چرا بی خبر به چنین جای خطرناکی اومدی اگه اتفاقی میوفتاد چی
کوک: از کجا جام و پیدا کردین
یونگی : یون یا تمام هوشش به جی پی اس گوشیت حواسش نبود
کوک: بقیه کجان تنها که نیومدی
یونگی:نه همینجا پشت درن میتونی راه بیای؟
کوک: شروع به باز کردن دست و پای ات کردم ولی ی کلمه ام حرف نزد و فقط میتونستم بغض نگاهشو ببینم بعد یونگی اومد و کمکم کرد سوار امبولانس شدم و اتم بدون هیچ حرفی با اینکه یونگی بهش گفت با ون بره اومد و سوار امبولانس شد من بهش گفتم بره خونه ولی جوابمونو نداد و این از هرچیزی دردناک تر بود برام
♡تو راه♡
کوک: ات تو راه یدفعه لب باز کرد و گفت
ات: چرا اینکارو کردی عشق جدیدت بفهمه ناراحت نمیشه؟
خیله خب یون تو منو میخوای پس اینو ولش کن بره
یون: عااا ات میدونستی جونگ کوک پشت تلفن داش بهت میگفت هرزه
کوک: ات توضیح میدم
ات: برام مهم نی
یون : ( سوت زدن)
ات: بعد از اینکه اون مرتیکه سوت زد دونفر اومدن و کوک و گرفتن
یون: خب اقای جئون اول عشقتو میکشم بعد خودتو
کوک : صورت ات حتی بعد از حرف یون هم خیلی خنثی بود ولی من همون لحظه ترس تمام وجودمو گرفت ترس از ازدست دادن جونم نداشتم از اینکه ات و از دست بدم میترسیدم
وقتی یون اصلحه رو سمت ات گرفت تمام قدرتمو جمع کردم و خودمو از دست اون دوتا بادیگارد نجات دادم و خودم و انداختم رو ات نمیخواستم اسیب ببینه
ات : بعد از این کاره کوکی یدفعه ترسیدم دست و پام بسته بود نمیتونستم تکون بخورم ولی نمیخواستم کوکی اسیب ببینه ولی هیچ کاری ازم ساخته نبود اصن برا چی اینکارو میکنه
یون : اوووو چه صحنه غمگینی خب
جئون جونگ کوک خداحافظ
ات : صدای شلیک کل ساختمون و برداشت قلبم داشت از سینم بیرون میزد دست خودم نبود یدفه داد زدم وکوکی و صدا کردم
کوک ویو : با خودم گفتم فاتحم خوندس که فهمیدم تیر به پام خورده چرا باید به پام بزنه وقتی میخواد بکشم با احتیاط برگشتم اونسمت که یونگی رو دیدیم
کوک: هیونگگگ(با داد)
ت تو اینجا چی کار میکنی
یونگی : بچه چرا بی خبر به چنین جای خطرناکی اومدی اگه اتفاقی میوفتاد چی
کوک: از کجا جام و پیدا کردین
یونگی : یون یا تمام هوشش به جی پی اس گوشیت حواسش نبود
کوک: بقیه کجان تنها که نیومدی
یونگی:نه همینجا پشت درن میتونی راه بیای؟
کوک: شروع به باز کردن دست و پای ات کردم ولی ی کلمه ام حرف نزد و فقط میتونستم بغض نگاهشو ببینم بعد یونگی اومد و کمکم کرد سوار امبولانس شدم و اتم بدون هیچ حرفی با اینکه یونگی بهش گفت با ون بره اومد و سوار امبولانس شد من بهش گفتم بره خونه ولی جوابمونو نداد و این از هرچیزی دردناک تر بود برام
♡تو راه♡
کوک: ات تو راه یدفعه لب باز کرد و گفت
ات: چرا اینکارو کردی عشق جدیدت بفهمه ناراحت نمیشه؟
۴.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.