پارت پنجم عشق👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پارت پنجم عشق👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
کوک: از حرفش عصبانی شدم ولی خب حق داشت
کوک: ات من فقط
ات: نمیخواد الان جواب بدی به اندازه کافی خون ازت رفته پس حرف نزن
ೋ❀❀ೋ══
امبولانس رسید بیمارستان و بلافاصله کوکو بردن اتاق عمل دم در اتاق ات دیگه نتونست طاقت بیاره و به کوک گفت میبینمت و باید برام توضیح بدی همه چیو
کوک : نمی نمیخوای قبل قبلش
ات: سطحی لبش و بوسیدم و بعد بردنش
ات: قلبم داشت تند میزد تو ماشین سرد رفتار کردم ولی الان واقعا نگرانش بودم
یونگی : ات
ات: اوپا برا چی اومدی
یونگی : براچی نیام
ات: .....
یونگی : تو برو من هستم
ات: نمیخوام
یونگی : بعد کلی اصرار ات رفت خونه
✧❁❁❁✧✿✿✿✧❁❁❁✧
ات ویو : رفتم تو و با دیدن اون همه شیشه سوجو و ابجو و شراب جا خوردم میدونم این چن وقت زیاد الکل خورده دقیقا 26 تا شیشه بود
ات:معذرت میخوام من واقعا متاسفم من نمیخواستم( گریه )
ات: خوابیدم و چن ساعت بعدش دوباره رفتم بیمارستان کوک عملش تموم شده بود و بهوش اومده بود
کوک: ات
ات: سلام
کوک : بخشیدیم
ات: تو که مقصر نیستی همش تقصیر من بود که زود قضاوتت کردم تو باید من و ببخشی نه من تورو
کوک: این حرف و نزن تو که نمیدونستی
ات : هوم
کوک : ات میدونی چقدر تشنمه
ات : دکتر گفت فعلا نباید( ات تازه ویندوزش اومده بود بالا) منحرف.... اخه الان تو بیمارستان بعدن تو خونه
کوک: ات🥺
ات: رفتم و میخواستم سطحی لبشو ببوسم و تا میخواستم بلند شم گرفتم و نزاشت و وادارم کرد همکاری کنم
یونگی : به به
ات : کوک دیدی بت گفتم الان ی خری عاااا ینی ی ادم بزرگواری میاد
کوک: خب بیاد
ات : کوککککککک
یونگی : خب خرم شدیم با اجازه من برم شما به
کارتون برسین
کوک: نه هیونگ بیا ات حتی بعد اینکه بری ام دیگه نمیزاره
یونگی : نه مزاحم نمیشه
ات: بیا دیگه اوپا
یونگی : باش
ات: راستی یون چی شد
یونگی : نمرده بود میتونستیم نجاتش بدیم ولی نکردیم چون به هر حال اعدام میشه به فرمانده ام میگم دفاع از خود بوده مشکلی پیش نمیاد
ات:اها باش( با حالت غمگین)
یونگی: حالا چرا ناراحت شدی
ات: اخه خیلی خوشتیپ بود ( ات کرم داره)
کوک: اون غلط کرده ینی چی خوشتیپ بود مرتیکه بیریخت ات من با تو کار دارم فقط صبر کن از این بیمارستان کوفتی بیام بیرون
ات: باشه بابا به خدا شوخی کردم
کوک: منم بلدم شوخی کنم ها
ات: تو خیلی غلط میکنی ی بار کردی بسه
کوک 🙃
ات: 😡
بونگی : بسه بابا بیخیال
ات: باش😡
ات: راستی اوپا من برگه طلاق رو امضا نکردم پس چرا
کوک پرید وسط حرفش و گفت : صوری بود تا یون باورم کنه ولی اون خیلی حریص بود
ات: مگه من با تو حرف زدم
کوک: ات🤨
ات😡😡 ( همچنان در همون حالت)
یونگی: من در دعوا های زن و شوهری دخالت نمیکنم خداحافظ
یونگی رفت
کوک: از حرفش عصبانی شدم ولی خب حق داشت
کوک: ات من فقط
ات: نمیخواد الان جواب بدی به اندازه کافی خون ازت رفته پس حرف نزن
ೋ❀❀ೋ══
امبولانس رسید بیمارستان و بلافاصله کوکو بردن اتاق عمل دم در اتاق ات دیگه نتونست طاقت بیاره و به کوک گفت میبینمت و باید برام توضیح بدی همه چیو
کوک : نمی نمیخوای قبل قبلش
ات: سطحی لبش و بوسیدم و بعد بردنش
ات: قلبم داشت تند میزد تو ماشین سرد رفتار کردم ولی الان واقعا نگرانش بودم
یونگی : ات
ات: اوپا برا چی اومدی
یونگی : براچی نیام
ات: .....
یونگی : تو برو من هستم
ات: نمیخوام
یونگی : بعد کلی اصرار ات رفت خونه
✧❁❁❁✧✿✿✿✧❁❁❁✧
ات ویو : رفتم تو و با دیدن اون همه شیشه سوجو و ابجو و شراب جا خوردم میدونم این چن وقت زیاد الکل خورده دقیقا 26 تا شیشه بود
ات:معذرت میخوام من واقعا متاسفم من نمیخواستم( گریه )
ات: خوابیدم و چن ساعت بعدش دوباره رفتم بیمارستان کوک عملش تموم شده بود و بهوش اومده بود
کوک: ات
ات: سلام
کوک : بخشیدیم
ات: تو که مقصر نیستی همش تقصیر من بود که زود قضاوتت کردم تو باید من و ببخشی نه من تورو
کوک: این حرف و نزن تو که نمیدونستی
ات : هوم
کوک : ات میدونی چقدر تشنمه
ات : دکتر گفت فعلا نباید( ات تازه ویندوزش اومده بود بالا) منحرف.... اخه الان تو بیمارستان بعدن تو خونه
کوک: ات🥺
ات: رفتم و میخواستم سطحی لبشو ببوسم و تا میخواستم بلند شم گرفتم و نزاشت و وادارم کرد همکاری کنم
یونگی : به به
ات : کوک دیدی بت گفتم الان ی خری عاااا ینی ی ادم بزرگواری میاد
کوک: خب بیاد
ات : کوککککککک
یونگی : خب خرم شدیم با اجازه من برم شما به
کارتون برسین
کوک: نه هیونگ بیا ات حتی بعد اینکه بری ام دیگه نمیزاره
یونگی : نه مزاحم نمیشه
ات: بیا دیگه اوپا
یونگی : باش
ات: راستی یون چی شد
یونگی : نمرده بود میتونستیم نجاتش بدیم ولی نکردیم چون به هر حال اعدام میشه به فرمانده ام میگم دفاع از خود بوده مشکلی پیش نمیاد
ات:اها باش( با حالت غمگین)
یونگی: حالا چرا ناراحت شدی
ات: اخه خیلی خوشتیپ بود ( ات کرم داره)
کوک: اون غلط کرده ینی چی خوشتیپ بود مرتیکه بیریخت ات من با تو کار دارم فقط صبر کن از این بیمارستان کوفتی بیام بیرون
ات: باشه بابا به خدا شوخی کردم
کوک: منم بلدم شوخی کنم ها
ات: تو خیلی غلط میکنی ی بار کردی بسه
کوک 🙃
ات: 😡
بونگی : بسه بابا بیخیال
ات: باش😡
ات: راستی اوپا من برگه طلاق رو امضا نکردم پس چرا
کوک پرید وسط حرفش و گفت : صوری بود تا یون باورم کنه ولی اون خیلی حریص بود
ات: مگه من با تو حرف زدم
کوک: ات🤨
ات😡😡 ( همچنان در همون حالت)
یونگی: من در دعوا های زن و شوهری دخالت نمیکنم خداحافظ
یونگی رفت
۴.۲k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.