بنشینی فکر کنی

بنشینی فکر کنی...
مردم می گویند ...
این دختر...
باز رفته توی خودش ...
پس مریض است...
بیایی بیرون می گویند،
ببین !
باز از خودش درآمده ...
دختره ی گیس بریده !
یک جا بیشتر نداری...
من پیشنهاد می کنم ...
بیایی در آغوش من !
و تکان نخوری...
این جا میان این بازوها که باشی...
نه زیاد معلومی و نه زیاد گم...
صورتت را می چسبانی ...
به تخت سینه ی من...
یک گوش ات را با کف دست...
چنان می پوشانم ...
که صدا به صدا نرسد...
گوش دیگر هم ...
که سخت مشغول شنیدن ...
صدای قلبم خواهد شد
من هم چشم هایم را می بندم
تا همه فکر کنند ..
اهل این خانه نیستند...
حتم برای همیشه رفتند...
شمالی جایی...
#رسول_ادهمی




🌱 🌱 🌱
دیدگاه ها (۱)

بیا برویم ...به سرزمین بی خیالی ...و ساعت های زندگیمان را .....

گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شوم در کویر داغ و سوزان سایبان...

یِ روز...زُل زد تو چشمام و گفت...دیگه دوستت ندارم !منو می گی...

‌دلم ، دوست داشتنی میخواهدانحصاری ...از آنها که فقط سهمِ دلِ...

black flower(p,311)

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط