پارت دومم؟!
پارت دومم؟!
p²:
صدای وزیرِ پادشاه«پارک بونگ ایل» به گوشِ افرادِ داخل قصر رسید: امروز...روز انتخاب همسر برای عالیجناب و پیدا کردن ملکه برای این قصره!! و همگی امیدواریم..تا اعلیحضرت..بتونن همسرِ داخواهشون رو پیدا کنن..
کلمه«احترام» از طرف بونگ ایل شنیده شد و همه تا کمر برای اعلیحضرت تعظیم کردن
بعد از چند لحظه به حالت عادی برگشتن و برای ورود دختر ها در انتظار موندن
دختر هایی که انتخاب شده بودن یکی یکی وارد قصر شدن
هرکدوم هانبوک های متفاوت و خوشرنگی به تن داشتن که مجلس رو جلا میداد
رنگ سرخ..نارنجی.. سبز و همه رنگ توی جمعیت دیده میشد
ولی هیچ کدوم از دختر ها صورت خودشون رو به نمایش نذاشته بودن
توی خاندان کیم همسر رو از روی موهای دختر ها انتخاب میکردن
همه دختر ها داخل حیاط قصر رفتن و دور آتش جمع شدن
ا.ت هانبوکی به رنگ سبز زیتونی پوشیده بود. و کمربندی به رنگ سفید دور کمرش گره زده بود
آویز کوچیکی روی کمربند به طرح حلال ماه آویزون کرده بود
موهاش که تا پایین کمرش بود رو باز گذاشته بود و سنجاق نقره ایی رنگی با طرح شکوفه به موهاش وصل کرده بود
دستبند مرواریدی دور مچش پیچیده بود که با گردنبندش یکسان بود
گوشواره های ظریف و سبکی انداخته بود
خط چشم کوچیکی روی انتهای پلکش کشیده بود و گونه هاش رو با کمی از عصاره گل رز به رنگ سرخ در آورده بود
کفش سفید رنگی پوشیده بود که هیچ بندی برای بستن نداشت
ا.ت هم مثل بقیه دختر ها دور آتش ایستاده بود تا عالیجناب وارد حیاط بشه
چند دقیقه بعد صدای ورودِ اعلی حضرت سکوت رو شکست
همه دختر ها صورت هاشون رو با تورِ نازکی هم رنگ لباس هاشون پوشونده بودن
اعلیحضرت از دور به تمام دختر ها نگاه انداخت و چرخی به دور دختر ها زد
با نگاهش بعضی از دختر ها رو فحش میداد و بعضی ها رو تحسین میکرد
بعد از چندین دور چرخیدن بالاخره ایستاد
توی نگاهش برق و شوق عظیمی دیده میشد
سمت دختری رفت که لباس سبز زیتونی به تن داره
انگشت هاش رو با ظرافت بین موهای ا.ت کشید و به آرومی روی سنجاق سر رو لمس کرد ..موهای براق و زیبایی داشت که توجه اعلیحضرت رو جلب کرد
به طرف بونگ ایل برگشت و تاییدش رو با سر نشون داد که صدای بونگ ایل توی فضا پیچید: شاهزاده نامجون همسر خودشون رو انتخاب کردننن!!!
دستش رو روی شونه ا.ت گذاشت و ا.ت رو به طرف خودش برگردوند
جز به جز صورت ا.ت رو یا دقت نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد که چال گونه هاش دیده شد
زمزمه وار با صدای بم سکوت رو شکست: انقدر.. زیبایی..که مطمئنم.. الهه جلوی تو کم میاره! مایلی ادامه زندگیت رو با من باشی؟! الهه زیباییِ من؟!!
خبخبخب بلوبریام
یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه:)
p²:
صدای وزیرِ پادشاه«پارک بونگ ایل» به گوشِ افرادِ داخل قصر رسید: امروز...روز انتخاب همسر برای عالیجناب و پیدا کردن ملکه برای این قصره!! و همگی امیدواریم..تا اعلیحضرت..بتونن همسرِ داخواهشون رو پیدا کنن..
کلمه«احترام» از طرف بونگ ایل شنیده شد و همه تا کمر برای اعلیحضرت تعظیم کردن
بعد از چند لحظه به حالت عادی برگشتن و برای ورود دختر ها در انتظار موندن
دختر هایی که انتخاب شده بودن یکی یکی وارد قصر شدن
هرکدوم هانبوک های متفاوت و خوشرنگی به تن داشتن که مجلس رو جلا میداد
رنگ سرخ..نارنجی.. سبز و همه رنگ توی جمعیت دیده میشد
ولی هیچ کدوم از دختر ها صورت خودشون رو به نمایش نذاشته بودن
توی خاندان کیم همسر رو از روی موهای دختر ها انتخاب میکردن
همه دختر ها داخل حیاط قصر رفتن و دور آتش جمع شدن
ا.ت هانبوکی به رنگ سبز زیتونی پوشیده بود. و کمربندی به رنگ سفید دور کمرش گره زده بود
آویز کوچیکی روی کمربند به طرح حلال ماه آویزون کرده بود
موهاش که تا پایین کمرش بود رو باز گذاشته بود و سنجاق نقره ایی رنگی با طرح شکوفه به موهاش وصل کرده بود
دستبند مرواریدی دور مچش پیچیده بود که با گردنبندش یکسان بود
گوشواره های ظریف و سبکی انداخته بود
خط چشم کوچیکی روی انتهای پلکش کشیده بود و گونه هاش رو با کمی از عصاره گل رز به رنگ سرخ در آورده بود
کفش سفید رنگی پوشیده بود که هیچ بندی برای بستن نداشت
ا.ت هم مثل بقیه دختر ها دور آتش ایستاده بود تا عالیجناب وارد حیاط بشه
چند دقیقه بعد صدای ورودِ اعلی حضرت سکوت رو شکست
همه دختر ها صورت هاشون رو با تورِ نازکی هم رنگ لباس هاشون پوشونده بودن
اعلیحضرت از دور به تمام دختر ها نگاه انداخت و چرخی به دور دختر ها زد
با نگاهش بعضی از دختر ها رو فحش میداد و بعضی ها رو تحسین میکرد
بعد از چندین دور چرخیدن بالاخره ایستاد
توی نگاهش برق و شوق عظیمی دیده میشد
سمت دختری رفت که لباس سبز زیتونی به تن داره
انگشت هاش رو با ظرافت بین موهای ا.ت کشید و به آرومی روی سنجاق سر رو لمس کرد ..موهای براق و زیبایی داشت که توجه اعلیحضرت رو جلب کرد
به طرف بونگ ایل برگشت و تاییدش رو با سر نشون داد که صدای بونگ ایل توی فضا پیچید: شاهزاده نامجون همسر خودشون رو انتخاب کردننن!!!
دستش رو روی شونه ا.ت گذاشت و ا.ت رو به طرف خودش برگردوند
جز به جز صورت ا.ت رو یا دقت نگاه کرد و لبخند کوچیکی زد که چال گونه هاش دیده شد
زمزمه وار با صدای بم سکوت رو شکست: انقدر.. زیبایی..که مطمئنم.. الهه جلوی تو کم میاره! مایلی ادامه زندگیت رو با من باشی؟! الهه زیباییِ من؟!!
خبخبخب بلوبریام
یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه:)
۳۱.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.