دو پارتی جدیدد؟؟
دو پارتی جدیدد؟؟
p¹:
امروز روزی بود که شاهزاده باید همسرش رو انتخاب میکرد
همه تدارکاتِ لازم دیده شده بود
از لباس ها تا آخرین نوع غذا آماده بود
پوشش خدمه ها با رعیت و آدم های داخل دربار تفاوت داشت
لباس اعلیحضرت با زَر و سیم طراحی شده بود
ردای آبی رنگی به تن داشت که شکوفه های طلایی رنگی روی آستین هاش گلدوزی شده بود
دور یقهش نوارِ طلایی رنگ میدرخشید و با دُم اژدها به پایان میرسید
کمربند مشکی رنگی دور کمرش تاب خورده بود و با دقت به ردا قفل شده بود
دور کمربند آویز های زنجیر شکلی به رنگ طلایی بسته بودن که هر آویز طرح چشم های اژدها بود
کلاه مشکی رنگی روی سرش گذاشته بود که نخ ابریشمِ کلاه رو زیر چونهش گره زده بود
دستبندی با طرح اژدها دور مچ هاش بسته شده بود و نصفی از موهاش رو با بند های ابریشمی بالای سرش بسته بودن
سَربند مشکی رنگی که طرحِ شاخه های بدونِ برگ داشت دور سرش بسته شده بود و این باعث میشد پیشونیش کمی کوتاه به نظر برسه
کفش های رسمیِ طلایی رنگش رو به پا کرده بود و بند های کوتاهش رو دور مچ پاهاش بسته بود
انگشتر یشم سبز رو روی انگشتش انداخته بود که با سنگِ گردن بندش همخونی داشت
همه چی کامل و آماده بود
از پله های کاخ پایین اومد و به سمت صندلیِ بزرگ و راحتی رفت که با مخمل قرمز دوخته شده بود و برای دسته و پایه هاش از چوب درخت گردو استفاده شده بود تا دوام بیشتری داشته باشه
روی صندلی نشست و از خدمتکاری که کنارش ایستاده بود کمی اب درخواست کرد
خدمتکار ظرف چینیِ دسته دار رو پر از آب کرد و روی سینی جلوی اعلیحضرت گرفت: بفرمایید عالیجناب
ظرفِ گرد و چینی رو بین انگشت هاش گرفت و تمام فنجون رو سر کشید
کمکم صدای ساز و دهل توی حیاط قصر پیچید و شادی و نشاط مردم به داخل کاخ نفوذ کرد
صدای خوشحالی از پنجره های قطور به داخل میومد که باعث رنجشِ اعلیحضرت میشد
p¹:
امروز روزی بود که شاهزاده باید همسرش رو انتخاب میکرد
همه تدارکاتِ لازم دیده شده بود
از لباس ها تا آخرین نوع غذا آماده بود
پوشش خدمه ها با رعیت و آدم های داخل دربار تفاوت داشت
لباس اعلیحضرت با زَر و سیم طراحی شده بود
ردای آبی رنگی به تن داشت که شکوفه های طلایی رنگی روی آستین هاش گلدوزی شده بود
دور یقهش نوارِ طلایی رنگ میدرخشید و با دُم اژدها به پایان میرسید
کمربند مشکی رنگی دور کمرش تاب خورده بود و با دقت به ردا قفل شده بود
دور کمربند آویز های زنجیر شکلی به رنگ طلایی بسته بودن که هر آویز طرح چشم های اژدها بود
کلاه مشکی رنگی روی سرش گذاشته بود که نخ ابریشمِ کلاه رو زیر چونهش گره زده بود
دستبندی با طرح اژدها دور مچ هاش بسته شده بود و نصفی از موهاش رو با بند های ابریشمی بالای سرش بسته بودن
سَربند مشکی رنگی که طرحِ شاخه های بدونِ برگ داشت دور سرش بسته شده بود و این باعث میشد پیشونیش کمی کوتاه به نظر برسه
کفش های رسمیِ طلایی رنگش رو به پا کرده بود و بند های کوتاهش رو دور مچ پاهاش بسته بود
انگشتر یشم سبز رو روی انگشتش انداخته بود که با سنگِ گردن بندش همخونی داشت
همه چی کامل و آماده بود
از پله های کاخ پایین اومد و به سمت صندلیِ بزرگ و راحتی رفت که با مخمل قرمز دوخته شده بود و برای دسته و پایه هاش از چوب درخت گردو استفاده شده بود تا دوام بیشتری داشته باشه
روی صندلی نشست و از خدمتکاری که کنارش ایستاده بود کمی اب درخواست کرد
خدمتکار ظرف چینیِ دسته دار رو پر از آب کرد و روی سینی جلوی اعلیحضرت گرفت: بفرمایید عالیجناب
ظرفِ گرد و چینی رو بین انگشت هاش گرفت و تمام فنجون رو سر کشید
کمکم صدای ساز و دهل توی حیاط قصر پیچید و شادی و نشاط مردم به داخل کاخ نفوذ کرد
صدای خوشحالی از پنجره های قطور به داخل میومد که باعث رنجشِ اعلیحضرت میشد
۲۶.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.