غریبه آشنا پارت صد شصت یک
#غریبه_آشنا #پارت_صد_شصت_یک
به بچه ها گفتم حوله گرم آماده کنن برگشتم پیش تانیا...خیلی ترسیده بود،آروم آروم گریه میکرد
+نترس دورت بگردم،هیچی نمیشه دکتر کارشو بلده درد....
یهو وستط حرفام تانیا جیغ بلندی کشید و از حال رفت،بهت زده به صورت تانیا نگا میکردم
-جاش انداختم،اینم یکم دیگه بهوش میاد
+تانیا،تانیاااا بیدار شوووو،تانیاااا...زینببب آب بیاررر لیلااااا
زینب و لیلا با صدای جیغ تانیا اومده بودن تو اتاق اونا هم ترسیده بودن رفتن ک اب بیارن،دست دکتر نشست رو شونه ام
-چیزیش نیست نترس من از این چیزا زیاد دیدم انقد فشارش نده بیچاره رو تو بغلت
+دکتر یه کاری کنید
-ای بابا میگم چیزی نیست
لیلا آب آورد زدیم به صورتش چند دقیقه بعد بیدار شد...حس میکردم دیگه واقعا خودمم دارم از ترس سکته میکنم،قلبم درد میکرد خیلی نگرانش بودم...دکتر حوله گرمرو پاش گذاشت و با وسایلی ک داشت گچ گرفت
-تا فردا دردش ساکت میشه،چندتا مسکن هممینویسم دونگه برات میگیره دخترم،بیشتر مواظب خودت باش انقد این دونگهه ما رو اذیت نکن...جوون بیا ببرون کارت دارم
رفتمهمراهش بیرون
-حالت خوبه؟
+آره آره
-مطمئن باشم
+خوبم یکم حس میکنم قلبم درد میکنه
-از هیجان و ترس زیاده
از تو کیفش یه بسته قرص بهمداد
-از این بخور اگه هنوز درد داشتی بهم خبر بده،یه نسخه هممینویسم واسه اون،تا دو روز مصرف کنه کافیه دردش کمتر میشه...
+واقعا ازتون ممنونم دکتر
-خیلی دوسش داری تاحالا اینطوری ندیده بودمت،مواظب هردوتاتون باش پسرم،نزاری هیچ وقت ازت بگیرنش برق تو چشمای شما دوتا چیز خیلی با ارزشیه...
تانیا
داروهایی رو ک دکتر گفته بود میخوردم دردم یکم آروممیشد...حوصله امتو خونه سر میرفت...نمیتونستم رو پام بایستم...دونگهه هم قرار بود بیاد دیر کرده همنگرانش بودم هم عصبی و ناراحت ک نیومده...هرچی هم زنگ میزدم جواب نمیداد...از نگرانی داششتم سکته میکردم،از اون شب نمیدونم چرا لوس شدم همش گریه ام میگیره...دستامو گذاشتم رو صورتم شروع کردم به گریه کردن...چند دقیقه بعد صدای در اومد فک کردم یکی از بچه هاست
+بروووو بیرونننن
دونگهه:واسه چیگریه میکنی تانیا؟؟
صدا دونگهه رو ک شنیدم گریه ام بیشتر شد،اومد نشست پیشم دستامو از رو صورتم برداشت
-بازچی شده عزیزم اینطوری گریه نکن حرف بزنیم باشه
+نمیخواممم
-آخه،باشه گریه کن تا آرومبشی
بغلم کرد سرمو گذاشت رو سینه اش موهامو ناز میکرد...سرشو آورد نزدیک گوشم گفت
-باور کن اشکاتو میبینم قلب درد میگیره،نکن اینکارو باهام
سریع با چشمای اشکی سرمو بلند کردم،دستامو گذاشتم رو قلبش
+یعنی الان درد گرفته؟؟حالا چیکار کنیممم؟؟؟؟بیا زنگبزنیممدکتربیاد..دونگهههه
-
نویسنده:@forough_wolf
#exo #blackpink #رمان #عشق
به بچه ها گفتم حوله گرم آماده کنن برگشتم پیش تانیا...خیلی ترسیده بود،آروم آروم گریه میکرد
+نترس دورت بگردم،هیچی نمیشه دکتر کارشو بلده درد....
یهو وستط حرفام تانیا جیغ بلندی کشید و از حال رفت،بهت زده به صورت تانیا نگا میکردم
-جاش انداختم،اینم یکم دیگه بهوش میاد
+تانیا،تانیاااا بیدار شوووو،تانیاااا...زینببب آب بیاررر لیلااااا
زینب و لیلا با صدای جیغ تانیا اومده بودن تو اتاق اونا هم ترسیده بودن رفتن ک اب بیارن،دست دکتر نشست رو شونه ام
-چیزیش نیست نترس من از این چیزا زیاد دیدم انقد فشارش نده بیچاره رو تو بغلت
+دکتر یه کاری کنید
-ای بابا میگم چیزی نیست
لیلا آب آورد زدیم به صورتش چند دقیقه بعد بیدار شد...حس میکردم دیگه واقعا خودمم دارم از ترس سکته میکنم،قلبم درد میکرد خیلی نگرانش بودم...دکتر حوله گرمرو پاش گذاشت و با وسایلی ک داشت گچ گرفت
-تا فردا دردش ساکت میشه،چندتا مسکن هممینویسم دونگه برات میگیره دخترم،بیشتر مواظب خودت باش انقد این دونگهه ما رو اذیت نکن...جوون بیا ببرون کارت دارم
رفتمهمراهش بیرون
-حالت خوبه؟
+آره آره
-مطمئن باشم
+خوبم یکم حس میکنم قلبم درد میکنه
-از هیجان و ترس زیاده
از تو کیفش یه بسته قرص بهمداد
-از این بخور اگه هنوز درد داشتی بهم خبر بده،یه نسخه هممینویسم واسه اون،تا دو روز مصرف کنه کافیه دردش کمتر میشه...
+واقعا ازتون ممنونم دکتر
-خیلی دوسش داری تاحالا اینطوری ندیده بودمت،مواظب هردوتاتون باش پسرم،نزاری هیچ وقت ازت بگیرنش برق تو چشمای شما دوتا چیز خیلی با ارزشیه...
تانیا
داروهایی رو ک دکتر گفته بود میخوردم دردم یکم آروممیشد...حوصله امتو خونه سر میرفت...نمیتونستم رو پام بایستم...دونگهه هم قرار بود بیاد دیر کرده همنگرانش بودم هم عصبی و ناراحت ک نیومده...هرچی هم زنگ میزدم جواب نمیداد...از نگرانی داششتم سکته میکردم،از اون شب نمیدونم چرا لوس شدم همش گریه ام میگیره...دستامو گذاشتم رو صورتم شروع کردم به گریه کردن...چند دقیقه بعد صدای در اومد فک کردم یکی از بچه هاست
+بروووو بیرونننن
دونگهه:واسه چیگریه میکنی تانیا؟؟
صدا دونگهه رو ک شنیدم گریه ام بیشتر شد،اومد نشست پیشم دستامو از رو صورتم برداشت
-بازچی شده عزیزم اینطوری گریه نکن حرف بزنیم باشه
+نمیخواممم
-آخه،باشه گریه کن تا آرومبشی
بغلم کرد سرمو گذاشت رو سینه اش موهامو ناز میکرد...سرشو آورد نزدیک گوشم گفت
-باور کن اشکاتو میبینم قلب درد میگیره،نکن اینکارو باهام
سریع با چشمای اشکی سرمو بلند کردم،دستامو گذاشتم رو قلبش
+یعنی الان درد گرفته؟؟حالا چیکار کنیممم؟؟؟؟بیا زنگبزنیممدکتربیاد..دونگهههه
-
نویسنده:@forough_wolf
#exo #blackpink #رمان #عشق
۱۸.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.