غریبه آشنا پارت صد پنجاه نه
#غریبه_آشنا #پارت_صد_پنجاه_نه
گوشی رو قطع کرد پرتش کرد رو صندلی برگشت به من نگا کرد،گاز رو بیشتر کرد تا رسیدیم بچه ها در رو باز کرده بودن ماشین رو برد داخل و پیاده شد دوباره بغلم کرد و از ماشیین آوردم بیرون و رفت داخل،زینب و لیلا خیلی ترسیده بودن همش میپرسیدن ولی دونگهه حرف نمیزد،رفت تو اتاقم نشوندم رو تخت
-زینب لباساش کو
زینب:چیی
-میگمم لباساشووو بیاررر عوض کنم
+دونگهه خودم عوض میکنم
برگشت با اخم نگام کردمعلوم بود هم عصبانیه هم نگران
-خودت با این حالت حتما
زینب: من کمکش میکنم تو برو بیرون
-خیلی خب ولی مواظبش باش
از اتاق رفت بیرون صدای داد و فریادشون میومد
لیلا:چرا حرف نمیزنییی دونگههه چه بلایی سرش آوردیی
-من بلایی سرش نیاوردم
لیلا:این چه سر و وضعیه اخه
-لیلا اعصاب ندارم من برو یه شیر گرم درست کن براش
لیلا:باشه بابا خودتم مریض میشی اینجوری لباست خیسه برو پیش بخاری
زینب کمکم کرد لباسامو عوض کردم موهانو خشک کرد چقد خوب بود که فعلا توضیح ازم نمیخواست سر زانوهام همش زخم شده بود مچ پام ورمکرده بود دراز کشیدم رو تخت چند دقیقه بعد دونگهه با یه لیوان شیر اومد داخل لباساش خشک شده بود تقریبا،چند لحظه ایستاد بالا سرم و نگام کرد یه نفس عمیق از سر کلافگی کشید و نشست کنارم،منم نشستم و تکیه دادم به تاج تخت،لیوان شیر رو داد دستم
-اینو تا آخر بخور
+ولی نمیخوام
-تانیا لج نکن بخور
+آخه
لیوانو از دستم گرفت گذاشت جلو دهنم مجبورم کرد تا آخر خوردم
-آفرین تموم شد
لیوان رو گذاشت رو عسلی،دستامو گرفت موهامو گذاشت پشت گوشم
-هنوزم نمیخوای بگی چی شده
+هیچی
-واسه هیچی انقد حالت بد شد
باز گریه امگرفت،یاد این میافتادم که دونگهه دیگه دوستم نداره گریه ام میگرفت
-باز که داری گریه میکنی،چی شده آخه؟
+دونگهه،دوستم داری؟؟؟
-معلومه که دوستت دارم
+ولییی تو دیگه دوستم نداری
-چی باعث شده که این فکرو بکنی آخه عزیزم کی گفته من دوستت ندارم
+پس چرا مثل بقیه نگفتی که منو دوست داری
-بقیه کین؟
+مثلا سهون
-پس خانومم حسودیش شده
+نخیر اصلنم حسودیم نشده
-باید شرایطش جور بشه خب واسه اونا شد
+پس چرا واسه ما نشد
-یکمتحمل کن میشه،حالا اینا چه ربطی داشت
با حالت گریه گفتم:فک کردمم دیگه دوستم ندارییی که توام اعلام نکردییی
خودمو پرت کردم تو بغلش،دستاشو حلقه کرد دورم
-آخه دیوونه واسه چی دوست نداشته باشم،اگه دوستت نداشتم که خودمو تو خطر نمینداختم بیام بهت سر بزنم و کنارت باشم،این فکرا چیه میکنی عزیزم، شرایطش پیش اومد حتما اعلام میکنم،باشه؟
چندتا فین فین کردم
+باشه
-دیگه نبینم از این فکرا کنی هااا
+باشه
نویسنده:@forough_wolf
#exo #blackpink #رمان
گوشی رو قطع کرد پرتش کرد رو صندلی برگشت به من نگا کرد،گاز رو بیشتر کرد تا رسیدیم بچه ها در رو باز کرده بودن ماشین رو برد داخل و پیاده شد دوباره بغلم کرد و از ماشیین آوردم بیرون و رفت داخل،زینب و لیلا خیلی ترسیده بودن همش میپرسیدن ولی دونگهه حرف نمیزد،رفت تو اتاقم نشوندم رو تخت
-زینب لباساش کو
زینب:چیی
-میگمم لباساشووو بیاررر عوض کنم
+دونگهه خودم عوض میکنم
برگشت با اخم نگام کردمعلوم بود هم عصبانیه هم نگران
-خودت با این حالت حتما
زینب: من کمکش میکنم تو برو بیرون
-خیلی خب ولی مواظبش باش
از اتاق رفت بیرون صدای داد و فریادشون میومد
لیلا:چرا حرف نمیزنییی دونگههه چه بلایی سرش آوردیی
-من بلایی سرش نیاوردم
لیلا:این چه سر و وضعیه اخه
-لیلا اعصاب ندارم من برو یه شیر گرم درست کن براش
لیلا:باشه بابا خودتم مریض میشی اینجوری لباست خیسه برو پیش بخاری
زینب کمکم کرد لباسامو عوض کردم موهانو خشک کرد چقد خوب بود که فعلا توضیح ازم نمیخواست سر زانوهام همش زخم شده بود مچ پام ورمکرده بود دراز کشیدم رو تخت چند دقیقه بعد دونگهه با یه لیوان شیر اومد داخل لباساش خشک شده بود تقریبا،چند لحظه ایستاد بالا سرم و نگام کرد یه نفس عمیق از سر کلافگی کشید و نشست کنارم،منم نشستم و تکیه دادم به تاج تخت،لیوان شیر رو داد دستم
-اینو تا آخر بخور
+ولی نمیخوام
-تانیا لج نکن بخور
+آخه
لیوانو از دستم گرفت گذاشت جلو دهنم مجبورم کرد تا آخر خوردم
-آفرین تموم شد
لیوان رو گذاشت رو عسلی،دستامو گرفت موهامو گذاشت پشت گوشم
-هنوزم نمیخوای بگی چی شده
+هیچی
-واسه هیچی انقد حالت بد شد
باز گریه امگرفت،یاد این میافتادم که دونگهه دیگه دوستم نداره گریه ام میگرفت
-باز که داری گریه میکنی،چی شده آخه؟
+دونگهه،دوستم داری؟؟؟
-معلومه که دوستت دارم
+ولییی تو دیگه دوستم نداری
-چی باعث شده که این فکرو بکنی آخه عزیزم کی گفته من دوستت ندارم
+پس چرا مثل بقیه نگفتی که منو دوست داری
-بقیه کین؟
+مثلا سهون
-پس خانومم حسودیش شده
+نخیر اصلنم حسودیم نشده
-باید شرایطش جور بشه خب واسه اونا شد
+پس چرا واسه ما نشد
-یکمتحمل کن میشه،حالا اینا چه ربطی داشت
با حالت گریه گفتم:فک کردمم دیگه دوستم ندارییی که توام اعلام نکردییی
خودمو پرت کردم تو بغلش،دستاشو حلقه کرد دورم
-آخه دیوونه واسه چی دوست نداشته باشم،اگه دوستت نداشتم که خودمو تو خطر نمینداختم بیام بهت سر بزنم و کنارت باشم،این فکرا چیه میکنی عزیزم، شرایطش پیش اومد حتما اعلام میکنم،باشه؟
چندتا فین فین کردم
+باشه
-دیگه نبینم از این فکرا کنی هااا
+باشه
نویسنده:@forough_wolf
#exo #blackpink #رمان
۱۲.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.