"𝐇𝐁𝐃 𝐉𝐔𝐍𝐆 𝐇𝐎𝐒𝐄𝐎𝐊!"
"چند پارتی هوسوک به مناسبت تولدش✨"
Part 2
و همینطور که به خاطراتم فکر میکردم و اشک میریختم، خوابم برد...
"ویو جینا"
بلخره تونستم از اون مرتیکه ی عوضی طلاق بگیرم..اون مرد باعث شد من هوسوک رو،عشق زندگیمو، کسی که برام خیلی ارزشمند بود و حاضر بودم جونمو به خاطرش بدم رو از دست بدم...ولی همه ی اینا به خاطر خودش بود!
من مجبور شدم که با جونگ هه ازدواج کنم..اون منو تهدید کرده بود که اگه باهاش ازدواج نکنم، هوسوکو میکشه...
چند روز دیگه تولد هوسوک بود، احتمال میدادم که خودش یادش نیست. به خاطر همین برنامه ریختم که سوپرایزش کنم..البته فکر کنم بیشتر از اینکه برای تولدش سوپرایز بشه برای برگشتن من سوپرایز بشه...
رفتم و گوشیمو برداشتم و به یونگی زنگ زدم
خوبه حداقل شمارشونو دارم..
بعد از چند ثانیه تلفنو برداشت :
یونگی: الو؟
جینا: عم..سلام یونگی..منم جینا
یونگی: ....
جینا: یونگی؟
یونگی: پشمام...خودتی جیناا؟
جینا: اوهوم خودمم
یونگی: خوبیی؟ بابا مردیمم از دوریتت دختر..هوسوک بعد از رفتنت خیلی داغون شد..
جینا: خوبم مرسی..میدونم خیلیی اذیت شده..به خاطر همین بهت زنگ زدم..میخوام تو و پسرا و آرمی و من هوسوکو برای تولدش سوپرایز کنیم..
یونگی: اووو...عالی میشه! شرط میبندم خودش اصلاا یادش نیست چندروز دیگه تولدشه
جینا: شرط نبند مطمئن باش`_`
یونگی: خب چطور میخوایم سوپرایزش کنیم؟
جینا: توی روز تولدش اجرایی چیزی ندارید؟
یونگی: چرا اتفاقا..تو برج نامسان اجرا داریم
جینا: عالیه! من میرم کارای تم تولدو اینارو انجام میدم...بادکنکای سبز میگیرم خوبه؟
یونگی: اوهومم..منم به پسرا میگم کارای دیگرو انجام بدن..
جینا: باشه..خیلی ازت ممنونم!
اها فقط به آرمی ها هم بگو تا میتونن از هوسوک حمایت کنن و برای تولدش یه عالمه کارت و چیز میزای خوشگل درست کنن..و یه کاری کن که هوسوک نفهمه،اوکی؟
یونگی: قابلی نداره^^اوهوم باشه
جینا: خب پس بازم مرسی بای بای!
یونگی: خواهش میکنم..بای!
و تلفنو قطع کردم..
رفتم سمت اتاقم..آلارم گوشیمو چون مثل خرس قطبی میخوابم، رو ساعت ۹ تنظیم کردم...
پتومو بغل کردم و با فکر اینکه هوسوک از سوپرایزم خوشش میاد و منو میبخشه، خوابم برد....
"ویو هوسوک"
صبح با صدای آواز پرنده ها، بیدار شدم...
بازم صبح شده بود و یه صبح دیگه به ۴ سال صبح های نحس* اضافه شد
*در کره ۴ عدد نحسه*
با بی میلی از تختم اومدم بیرون و خداروشکر امروز تعطیل بود...
رفتم دست و صورتمو یه آبی زدم و اومدم خیلی کم صبحونه خوردم و دوباره رفتم تو اتاقم..
• #jung_hoseok #hoseok #jhope #sunshine #armyhope #bts #oneshot #fic #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #سانشاین #امید_آرمی_ها #بی_تی_اس #ما_پشت_بی_تی_اس_هستیم #اتحاد_آرمی_های_ایران #وانشات #فیک
• #ARMYFOREVER •
Part 2
و همینطور که به خاطراتم فکر میکردم و اشک میریختم، خوابم برد...
"ویو جینا"
بلخره تونستم از اون مرتیکه ی عوضی طلاق بگیرم..اون مرد باعث شد من هوسوک رو،عشق زندگیمو، کسی که برام خیلی ارزشمند بود و حاضر بودم جونمو به خاطرش بدم رو از دست بدم...ولی همه ی اینا به خاطر خودش بود!
من مجبور شدم که با جونگ هه ازدواج کنم..اون منو تهدید کرده بود که اگه باهاش ازدواج نکنم، هوسوکو میکشه...
چند روز دیگه تولد هوسوک بود، احتمال میدادم که خودش یادش نیست. به خاطر همین برنامه ریختم که سوپرایزش کنم..البته فکر کنم بیشتر از اینکه برای تولدش سوپرایز بشه برای برگشتن من سوپرایز بشه...
رفتم و گوشیمو برداشتم و به یونگی زنگ زدم
خوبه حداقل شمارشونو دارم..
بعد از چند ثانیه تلفنو برداشت :
یونگی: الو؟
جینا: عم..سلام یونگی..منم جینا
یونگی: ....
جینا: یونگی؟
یونگی: پشمام...خودتی جیناا؟
جینا: اوهوم خودمم
یونگی: خوبیی؟ بابا مردیمم از دوریتت دختر..هوسوک بعد از رفتنت خیلی داغون شد..
جینا: خوبم مرسی..میدونم خیلیی اذیت شده..به خاطر همین بهت زنگ زدم..میخوام تو و پسرا و آرمی و من هوسوکو برای تولدش سوپرایز کنیم..
یونگی: اووو...عالی میشه! شرط میبندم خودش اصلاا یادش نیست چندروز دیگه تولدشه
جینا: شرط نبند مطمئن باش`_`
یونگی: خب چطور میخوایم سوپرایزش کنیم؟
جینا: توی روز تولدش اجرایی چیزی ندارید؟
یونگی: چرا اتفاقا..تو برج نامسان اجرا داریم
جینا: عالیه! من میرم کارای تم تولدو اینارو انجام میدم...بادکنکای سبز میگیرم خوبه؟
یونگی: اوهومم..منم به پسرا میگم کارای دیگرو انجام بدن..
جینا: باشه..خیلی ازت ممنونم!
اها فقط به آرمی ها هم بگو تا میتونن از هوسوک حمایت کنن و برای تولدش یه عالمه کارت و چیز میزای خوشگل درست کنن..و یه کاری کن که هوسوک نفهمه،اوکی؟
یونگی: قابلی نداره^^اوهوم باشه
جینا: خب پس بازم مرسی بای بای!
یونگی: خواهش میکنم..بای!
و تلفنو قطع کردم..
رفتم سمت اتاقم..آلارم گوشیمو چون مثل خرس قطبی میخوابم، رو ساعت ۹ تنظیم کردم...
پتومو بغل کردم و با فکر اینکه هوسوک از سوپرایزم خوشش میاد و منو میبخشه، خوابم برد....
"ویو هوسوک"
صبح با صدای آواز پرنده ها، بیدار شدم...
بازم صبح شده بود و یه صبح دیگه به ۴ سال صبح های نحس* اضافه شد
*در کره ۴ عدد نحسه*
با بی میلی از تختم اومدم بیرون و خداروشکر امروز تعطیل بود...
رفتم دست و صورتمو یه آبی زدم و اومدم خیلی کم صبحونه خوردم و دوباره رفتم تو اتاقم..
• #jung_hoseok #hoseok #jhope #sunshine #armyhope #bts #oneshot #fic #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #سانشاین #امید_آرمی_ها #بی_تی_اس #ما_پشت_بی_تی_اس_هستیم #اتحاد_آرمی_های_ایران #وانشات #فیک
• #ARMYFOREVER •
۹.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.