"𝐇𝐁𝐃 𝐉𝐔𝐍𝐆 𝐇𝐎𝐒𝐄𝐎𝐊!"
"چند پارتی هوسوک به مناسبت تولدش✨"
Part 3
نمیدونستم چیکار کنم...کاری واسه انجام دادن نداشتم پس دوباره خوابیدم•هوسوک جان مگه شما یونگی ای انقد میخوابی؟*-*•
هرچقدر سعی میکردم بخوابم نمیتونستم..پس رفتم و آلبوم عکسام با جینا رو آوردم و شروع کردم به مرور خاطراتم با جینا...
اولین عکس، اولین قرارم با جینا بود...اون موقع من ۲۲ سالم بود و اون ۲۰..تقریبا این عکس مال ۶ سال پیش بود...
یادمه اولین بار توی کنسرت باهم آشنا شدیم...اون آرمی بود و بایسش من بودم..خوشحال شدم دیدم که بایس یکی از آرمی ها منم...معمولا اون موقع همه بایسشون یا تهیونگ بود یا جونگ کوک یا جیمین..معمولا من کمترین فنارو بین پسرا داشتم..و وقتی میدیدم فن هام همینطوری بیشتر میشن، باعث میشد هر لحظه از خودم ممنون بشم که ادامه دادم...ولی آیا میتونم الان هم ادامه بدم؟ بدون جینا؟
اره..احتمالا میتونم!
۴ سال تونستم..پس بیشتر از اینم میتونم!
شاید اون برگشت..!
شاید...شاید دوباره بتونم چهره زیبا و دلبرشو لمس کنم و دوباره بهش بگم دوسش دارم..
اون تنها امید منه! اره من امید خیلیهام..
ولی امید من..جیناست!
پس....جینا! امیدوارم منو هنوزم مثل قبل دوست داشته باشی...چون من هنوزم مثل قبل دوست دارم!
با ورق زدن هر عکس، بیشتر دلتنگ جینا میشدم و بغضم بیشتر گلومو فشار میداد...
با تمام زورم بغضمو قورت دادم و آلبوم عکسارو بستم..اگر بیشتر از این ادامه میدادم احتمالا اینجا دریاچه ی اشک راه میوفتاد..
برای اینکه یکم حال و هوام عوض شه، رفتم تلویزیون رو روشن کردم و یه فیلم سینمایی دیدم تا فکرم از جینا دور بشه...
"پرش زمانی به روز تولد هوسوک"
"ویو جینا"
تمام کارای لازم برای تولد هوسوک رو تو این چند روز انجام دادم..پسرا و آرمی ها هم کارایی که باید انجام میدادن رو انجلم دادن و همچی تکمیل بود..فقط یه چیز مونده بود...حلقه ای که هوسوک به عنوان حلقه ی عشق ابدیمون بهم داده بود...وقتی که خواستم از پیشش برم، حلقه ی خودشم بهم داد..پس حلقه هارو برداشتم و گذاشتم تو کیفم و به سمت محل اجرا راه افتادم..
"ویو هوسوک"
امروز اجرا داشتیم و منو پسرا خیلی براش تمرین کردیم و وقتمون رو گذاشتیم...امیدوارم خوب پیش بره!
میخواستم راه بیوفتم که یهو گوشیم زنگ خورد...
هوسوک: الو؟
یونگی: الو هوسوکا سلام خوبی؟
هوسوک: عا یونگی سلام خوبم مرسی، اتفاقی افتاده؟
یونگی: عامم خب راستش منو پسرا یکم دیرتر میرسیم به محل اجرا..خودت میتونی بری؟
هوسوک: اره اره..میرم..مواظب خودتون باشین
یونگی: باشه..میبینمت!
هوسوک: فعلا..
-پایان مکالمه-
• #jung_hoseok #hoseok #jhope #sunshine #armyhope #bts #oneshot #fic #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #سانشاین #امید_آرمی_ها #بی_تی_اس #ما_پشت_بی_تی_اس_هستیم #اتحاد_آرمی_های_ایران #وانشات #فیک
• #ARMYFOREVER •
Part 3
نمیدونستم چیکار کنم...کاری واسه انجام دادن نداشتم پس دوباره خوابیدم•هوسوک جان مگه شما یونگی ای انقد میخوابی؟*-*•
هرچقدر سعی میکردم بخوابم نمیتونستم..پس رفتم و آلبوم عکسام با جینا رو آوردم و شروع کردم به مرور خاطراتم با جینا...
اولین عکس، اولین قرارم با جینا بود...اون موقع من ۲۲ سالم بود و اون ۲۰..تقریبا این عکس مال ۶ سال پیش بود...
یادمه اولین بار توی کنسرت باهم آشنا شدیم...اون آرمی بود و بایسش من بودم..خوشحال شدم دیدم که بایس یکی از آرمی ها منم...معمولا اون موقع همه بایسشون یا تهیونگ بود یا جونگ کوک یا جیمین..معمولا من کمترین فنارو بین پسرا داشتم..و وقتی میدیدم فن هام همینطوری بیشتر میشن، باعث میشد هر لحظه از خودم ممنون بشم که ادامه دادم...ولی آیا میتونم الان هم ادامه بدم؟ بدون جینا؟
اره..احتمالا میتونم!
۴ سال تونستم..پس بیشتر از اینم میتونم!
شاید اون برگشت..!
شاید...شاید دوباره بتونم چهره زیبا و دلبرشو لمس کنم و دوباره بهش بگم دوسش دارم..
اون تنها امید منه! اره من امید خیلیهام..
ولی امید من..جیناست!
پس....جینا! امیدوارم منو هنوزم مثل قبل دوست داشته باشی...چون من هنوزم مثل قبل دوست دارم!
با ورق زدن هر عکس، بیشتر دلتنگ جینا میشدم و بغضم بیشتر گلومو فشار میداد...
با تمام زورم بغضمو قورت دادم و آلبوم عکسارو بستم..اگر بیشتر از این ادامه میدادم احتمالا اینجا دریاچه ی اشک راه میوفتاد..
برای اینکه یکم حال و هوام عوض شه، رفتم تلویزیون رو روشن کردم و یه فیلم سینمایی دیدم تا فکرم از جینا دور بشه...
"پرش زمانی به روز تولد هوسوک"
"ویو جینا"
تمام کارای لازم برای تولد هوسوک رو تو این چند روز انجام دادم..پسرا و آرمی ها هم کارایی که باید انجام میدادن رو انجلم دادن و همچی تکمیل بود..فقط یه چیز مونده بود...حلقه ای که هوسوک به عنوان حلقه ی عشق ابدیمون بهم داده بود...وقتی که خواستم از پیشش برم، حلقه ی خودشم بهم داد..پس حلقه هارو برداشتم و گذاشتم تو کیفم و به سمت محل اجرا راه افتادم..
"ویو هوسوک"
امروز اجرا داشتیم و منو پسرا خیلی براش تمرین کردیم و وقتمون رو گذاشتیم...امیدوارم خوب پیش بره!
میخواستم راه بیوفتم که یهو گوشیم زنگ خورد...
هوسوک: الو؟
یونگی: الو هوسوکا سلام خوبی؟
هوسوک: عا یونگی سلام خوبم مرسی، اتفاقی افتاده؟
یونگی: عامم خب راستش منو پسرا یکم دیرتر میرسیم به محل اجرا..خودت میتونی بری؟
هوسوک: اره اره..میرم..مواظب خودتون باشین
یونگی: باشه..میبینمت!
هوسوک: فعلا..
-پایان مکالمه-
• #jung_hoseok #hoseok #jhope #sunshine #armyhope #bts #oneshot #fic #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #سانشاین #امید_آرمی_ها #بی_تی_اس #ما_پشت_بی_تی_اس_هستیم #اتحاد_آرمی_های_ایران #وانشات #فیک
• #ARMYFOREVER •
۱۴.۷k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.