لباسامو پوشیدم و کمی سعی کردم اشک بریزم گذاشتمشون روی ی پارچه ی ابریشم ...

𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭
𝓟20
لباسامو پوشیدم و کمی سعی کردم اشک بریزم گذاشتمشون روی ی پارچه ی ابریشم و فوتش کردم و بلاخره مروارید شدو برش داشتم و توی پارچه گذاشتمشونو رفتو سمت هوسوک
+هوسوک
روشو کرد سمت من پارچه رو دادم بهش با تعجب نگاهم کرد ولی بازم لبخند میزد و پارچه رو باز کردو مرواریدارو دید و لبخندش رفت
_من بخاطر اینااوردمت اینجا؟(ناراحت)
+میدونم بهت برخورده پلی بزار باشن من پیشت میمونم بلاخره باید یچیزی باشه ک بهت بدم
_من نمیخوام گریه کنی
+اشک ک فقط برای غم نیست اشک شوق از هیجانو خوشحالی و اشک از غم و ناراحتی کلی اشک داریم...لطفا قبولشون کن
هوسوک ک چاره ای نداشت قبولشون کرد و وقت خپاب رسید هردوخوابیدن روزها گذشتو اونا مثل خواهر و برادر زندگی کردن و با اشکای لیزا دیکه غمی نداشتن
صبح شده بود لیزا بلند شدو صبحانه حاضر کردو هوسوکو بلند کردو نشستن سر صبحانه
+میگم هوسوک ت نمیخوای بنویسی؟
_من ک مینویسم..
+ن منظورم اینه ک ب اسم خودت بنویسی...
_خودت ک قضیه رو میدونی نمیسه دیگ...
+خب باشه
_من برم دیکه خداحافظ
برای هم دست تکون دادنو هوسوک رفت و ب کتابخونه رفت و لیزا هم ب بازار رفت ک پارچه بگیره...
رفتم بازار تا پارچه بگیرم و همینجوری ی غرفه توجم رو جلو کردو رفتم سمتش خیلی خوب بود میخواستم بگیرمش دستمو روش کشیدم واقعا عالی بود خیلی خوب بود ک یهو رد شدن یکی رو دیدم نمیدونم کی بود برگشتم و هرچقدر نگاه کردم ندیدم چیزی ک جلو کنه نظرمو خیلی تعجب کرده بودم واقعا نمیدونستم خیلی عجیب بود بازم یکم‌جلو رفتم ولی چیزی ندیدم و برگشتم سر غرقه و پاروه خریدم
+این چند میشه؟...
دیدگاه ها (۳)

اصکی اجباری 😂😞BTS_ARMY_JIN_SUGA_J_HOPE_RM_JIMIN_V_JUNGKOOK #...

ی پیج فیک نویس خوب بگید

𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭𝓟19خیلی عصبی بودم همینجوری بابام بم حرف بار میکرد ...

𝙱𝚕𝚘𝚘𝚍𝚢 𝚋𝚕𝚘𝚘𝚍.𝙿𝚊𝚛𝚝𝟽ولی میخواست حسش کنه بدناشون خیلی نزدیک بود...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_228جونگکوک دستش دور بازو...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_197با حس خیلی خوبی از خو...

پارت ۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط