ولی میخواست حسش کنه بدناشون خیلی نزدیک بود نمیتوسنت با این اوضا بخوابه میخپاست ...
𝙱𝚕𝚘𝚘𝚍𝚢 𝚋𝚕𝚘𝚘𝚍.
𝙿𝚊𝚛𝚝𝟽
ولی میخواست حسش کنه بدناشون خیلی نزدیک بود نمیتوسنت با این اوضا بخوابه میخپاست شروعش کنه ک به خودش اومد و به صورت مظلوم ات نکاه کرد و بیخیال شد با همون استایل خوابیدن
ویو یونگی
صبح بیدار شدم ات رو بو کردم صورتش سمتم بود لباشو بوسیدم و بلند شدم نشستم همنجایی ک دیشب مشسته بودم ک یکمی تکون خورد صورتم بی خال خواب ااود نشون دادم ک نفهمه خوابیده بودم باهاش و بیدار شد
ویو ا.ت
بیدار شدم خیلی خواب خوبی رفتم دیدم یونگی هنوز بیداره و منو نگاه میکنه خیلی تعجب کردم ک چطور از دیشب تا الان پلک روهم نزاشته
+از دیشب نخوابیدی؟
_نه
وقتی اینو گفت از خودم خجالت کشیدم ک چطور دیشب بهش پیشنهاد خوابیدن کنارمو دادم خیلی بیفکر بودم به هر حال مثل دیشب داشتم عددارو میشمردم تا بفهمه زندم و کارامو کردم برای جبران دیشب براش صبحانه درست کردمو نشستیم بخوریم
سکوت سنگینی بود ک به لطف یونگی شکسته شد
_ام ما باید سوری ازدواج کنیم
+چییی؟
_گفتم ک بخاطر قضیه ای ک پیش اومده چون تورو تعقیب میکنن و بلا سرت میارن من باید حق دخالت داشته باشم واسه همین باید شوهرت یا عضو خانوادت باشم چون نیستم باید سوری ازدواج کنیم
+ینی طلاق میگیریم دیگه؟؟؟
_اره فقط واسه اداره ی بهتر شرکت و تصمیماتی ک اونا میگیرنو من باید ب بقیه بگم باسد وکالت داشته باشم ک اگ شوهرت باشم وکالتم سر جاشه
+مادر پدر میدونن؟
_مهلومه فک. کردی من بیخود تورو مجبور به ازدواج میکنم؟
+راست میگی...اصلا..مد چیدارم مگ..
_چیزیگفتی؟
+نه
𝙿𝚊𝚛𝚝𝟽
ولی میخواست حسش کنه بدناشون خیلی نزدیک بود نمیتوسنت با این اوضا بخوابه میخپاست شروعش کنه ک به خودش اومد و به صورت مظلوم ات نکاه کرد و بیخیال شد با همون استایل خوابیدن
ویو یونگی
صبح بیدار شدم ات رو بو کردم صورتش سمتم بود لباشو بوسیدم و بلند شدم نشستم همنجایی ک دیشب مشسته بودم ک یکمی تکون خورد صورتم بی خال خواب ااود نشون دادم ک نفهمه خوابیده بودم باهاش و بیدار شد
ویو ا.ت
بیدار شدم خیلی خواب خوبی رفتم دیدم یونگی هنوز بیداره و منو نگاه میکنه خیلی تعجب کردم ک چطور از دیشب تا الان پلک روهم نزاشته
+از دیشب نخوابیدی؟
_نه
وقتی اینو گفت از خودم خجالت کشیدم ک چطور دیشب بهش پیشنهاد خوابیدن کنارمو دادم خیلی بیفکر بودم به هر حال مثل دیشب داشتم عددارو میشمردم تا بفهمه زندم و کارامو کردم برای جبران دیشب براش صبحانه درست کردمو نشستیم بخوریم
سکوت سنگینی بود ک به لطف یونگی شکسته شد
_ام ما باید سوری ازدواج کنیم
+چییی؟
_گفتم ک بخاطر قضیه ای ک پیش اومده چون تورو تعقیب میکنن و بلا سرت میارن من باید حق دخالت داشته باشم واسه همین باید شوهرت یا عضو خانوادت باشم چون نیستم باید سوری ازدواج کنیم
+ینی طلاق میگیریم دیگه؟؟؟
_اره فقط واسه اداره ی بهتر شرکت و تصمیماتی ک اونا میگیرنو من باید ب بقیه بگم باسد وکالت داشته باشم ک اگ شوهرت باشم وکالتم سر جاشه
+مادر پدر میدونن؟
_مهلومه فک. کردی من بیخود تورو مجبور به ازدواج میکنم؟
+راست میگی...اصلا..مد چیدارم مگ..
_چیزیگفتی؟
+نه
- ۴.۹k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط