فرشته نبود بال هم نداشت
فرشته نبود،بال هم نداشت
فرشته نبود بال هم نداشت.رویین تن نبود و پیکر پولادی هم نداشت.نه مادرش الهه ای افسانه ای بود ونه پدرش نیم خدایی اسطوره ای.او انسان بود،انسان.و همین جا زندگی میکرد.روی زمین و زیر همین آسمان...شبها همین ستاره ها را میدید و صبح ها همین خورشید را.انسان بود،راه می رفت و نفس میکشید.می خوابید وبلند میشد.گرسنه میشد وغذا میخورد.غمگین میشد و شاد میشد.میجنگید و پیروز میشد.زخم هم برمیداشت.شکست هم میخورد.مثل من،مثل تو،مثل همه.
فرشته نبود بال هم نداشت.انسان بود.با همین وسوسه ها.با همین دردها و رنج ها.با همین تنهایی ها و غربت ها.با همین تردید ها و تلخی ها.انسان بود.ساده مردی امی.نه تاجی و نه تختی.نه سربازانی تا بن دندان مسلح و نه قصری سر به فلک کشیده.آزارش به هیچ کس نرسید و هیچ از آنها نخواست و جز راستی نگفت.اما او را تاب نمی آوردند.رنجش میدادند و آزارش میرساندند.دروغگویش میخواندند.شعبده باز و شاعرش میگفتند.و به خدعه و نیرنگ پشت به پشت هم میدادند و سعی در نابودیش داشتند.اما مگر او چه کرده بود؟جز آنکه گفته بود،خدا یکی است و از پس این جهان،جهان دیگری است و آدمیان در گرو کرده خویشند.مگر چه کرده بود؟جز آنکه راه را،راه رستگاری را نشانشان داده بود.اما تابش را نمی آوردند.زیرا که بت بودند،بت ساز،بت شیفته،بت انگار و بت کردار.
فرشته نبود و بال هم نداشت.و معجزه اش این نبود که ماه را شکافت. معجزهاش این نبود که به آسمان رفت.معجزهاش این بود که از آسمان به زمین برگشت. با معراجش تا آسمان آخر رفت ولی باز برگشت بر روی همین خاک و باز هم میان همین مردم. و زمین هنوز به عشق گام های اوست که میچرخد.و بهار هنوز به بوی اوست که سبز میشود و خورشید هنوز به نور اوست که میتابد.به یاد آن انسان...
انسانی که فرشته نبود و بال هم نداشت
#من_محمد_را_دوست_دارم
#پیام_آور_مهربانی_ها
#عرفان_نظرآهاری
فرشته نبود بال هم نداشت.رویین تن نبود و پیکر پولادی هم نداشت.نه مادرش الهه ای افسانه ای بود ونه پدرش نیم خدایی اسطوره ای.او انسان بود،انسان.و همین جا زندگی میکرد.روی زمین و زیر همین آسمان...شبها همین ستاره ها را میدید و صبح ها همین خورشید را.انسان بود،راه می رفت و نفس میکشید.می خوابید وبلند میشد.گرسنه میشد وغذا میخورد.غمگین میشد و شاد میشد.میجنگید و پیروز میشد.زخم هم برمیداشت.شکست هم میخورد.مثل من،مثل تو،مثل همه.
فرشته نبود بال هم نداشت.انسان بود.با همین وسوسه ها.با همین دردها و رنج ها.با همین تنهایی ها و غربت ها.با همین تردید ها و تلخی ها.انسان بود.ساده مردی امی.نه تاجی و نه تختی.نه سربازانی تا بن دندان مسلح و نه قصری سر به فلک کشیده.آزارش به هیچ کس نرسید و هیچ از آنها نخواست و جز راستی نگفت.اما او را تاب نمی آوردند.رنجش میدادند و آزارش میرساندند.دروغگویش میخواندند.شعبده باز و شاعرش میگفتند.و به خدعه و نیرنگ پشت به پشت هم میدادند و سعی در نابودیش داشتند.اما مگر او چه کرده بود؟جز آنکه گفته بود،خدا یکی است و از پس این جهان،جهان دیگری است و آدمیان در گرو کرده خویشند.مگر چه کرده بود؟جز آنکه راه را،راه رستگاری را نشانشان داده بود.اما تابش را نمی آوردند.زیرا که بت بودند،بت ساز،بت شیفته،بت انگار و بت کردار.
فرشته نبود و بال هم نداشت.و معجزه اش این نبود که ماه را شکافت. معجزهاش این نبود که به آسمان رفت.معجزهاش این بود که از آسمان به زمین برگشت. با معراجش تا آسمان آخر رفت ولی باز برگشت بر روی همین خاک و باز هم میان همین مردم. و زمین هنوز به عشق گام های اوست که میچرخد.و بهار هنوز به بوی اوست که سبز میشود و خورشید هنوز به نور اوست که میتابد.به یاد آن انسان...
انسانی که فرشته نبود و بال هم نداشت
#من_محمد_را_دوست_دارم
#پیام_آور_مهربانی_ها
#عرفان_نظرآهاری
۵.۰k
۱۳ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.