پارت چهارم

پارت چهارم:
داستان از دیدگاه جیمین: چند روزی بود که با یونگی در مزرعه و روستا وقت می‌گزراند ، جیمین هرچه بیشتر پیش یونگی وقت می‌گزراند ،بیشتر عاشق ماموریتش میشد ، اما در کنار این خوشحالی عذاب وجدان هم می‌گرفت . شب بارانی بود ، اخبار خبری از بارش باران نداده بود ، همه فکر میکردن یهویی باران باریده اما جیمین میدونست این بارش باران بی دلیل نیست و براش اتفاقات خوبی در راه نیست. کنار یونگی دراز کشیده بود و به سقف اتاق نگاه میکرد ، یونگی کنارش خر و پف میکرد اما جیمین دل تو دلش نبود ، یهویی سر فرشته با قیافه ای اخمو در اتاق، مقابل جیمین ظاهر شد و گفت: جیمین جلسه فرشته ها صورت گرفته ، زود بیا بالا ‌. جیمین نفس عمیقی کشید و بالاش رو باز کرد و به بالا رفت ، قبل رفتن پیشانی یونگی رو بوسید و خودش هم متوجه شد که سر فرشته از این کارش خوشش نمیاد. به بالا که رسید ،فرشته ها را دید که با اخم به جیمین نگاه میکردند ، سر فرشته در تختش نشسته بود ، یهو با صدای بلندی گفت: این چه رسمیست جیمین ، تو با یک انسان تماس فیزیکی برقرار کردی ، بهش عاشق شدی و ابراز علاقه کردی ، توضیح مناسبی داری که ارائه بدی؟ جیمین گفت: حق با شماست ، من قانون فرشته ها رو زیر پا گزاشتم و بی قانونی کردم، اما . نفس عمیقی کشید و گفت: اما شما به ما نوکار ها آموختید که عشق مقدس است و حتی اگر ، همجنس ، انسان ، فرشته ، حیوان ، و هر چیزی که پرستیدنی است عاشق شوی حق داری، من عاشق پسری شدم که یقین دارم بعد خدا ، پرستیدنی ترین شخصیت دنیاست . یکی از فرشته ها گفت: مگر تو نمی‌دانی که فرشته ها و انسان ها نمی‌توانند با هم زندگی کنند ؟ جیمین گفت: میدانم ، اما من با او حرف میزنم و موضوع را میگویم و میدانم او هم خواهد پذیرفت. سر فرشته سری تکان داد و گفت: نمیدانم ، تصمیم با توست ، اما اگر در آخر دلت شکست ، نتیجه توست ، بهتر بود قبل آغاز این عشق خفه اش کنی . جیمین گفت: نگران نباشید ، من حل خواهم کرد. اینو گفت و به زمین پیش یونگی برگشت.
یونگی هنوزم خواب بود ، جیمین بالا سرش رفت و پیشونیشو برا بار دوم بوسید ، با خودش تمام حرف های جمع بالا را تکرار کرد و در آخر در دلش گفت: به خداوند قسم ، تا جایی که حق حیات دارم و زندگی میکنم عاشق یونگی خواهم ماند و غیر او به هیچ کس نگاه نکنم . این را گفت و کنار یونگی دراز کشید و با بغض و گریه خوابید .
با اینکه هردو می‌دانستند آخر این عشق خوش نخواهد بود ولی باز هم همدیگر را دوست داشتند.
سلام دوستان پارت چهارم 🤍🖤
دیدگاه ها (۰)

پارت پنجم:داستان از دیدگاه یونگی: با جیمین در زیر شیروانی خو...

پارت ششم: داستان از دیدگاه یونگی: از صبح اول وقت در حال سفر ...

ادیت برا فیک

پارت سوم:داستان از دیدگاه یونگی: بعد یک روز به دگو رسیدند ، ...

¹⁸پارت²my month

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط