"بازی"
"بازی"
🕶part:9🕶
جیمین از کلودی جدا صد و زودی به خونش بردش....همینکه رسیدن کلودی از ماشین پیاده شد و بدون حرف رفت داخل....
جیمین هم حرکت کرد و رفت سمت خونه اشون....وقتی رسید شوگا اونجا بود قبل ازینکه بره اتاقش صداش زد
شوگا:وایسا
جیمین:بله؟
شوگا:فردا ۲ فرد مهم میان...واسه دیدنشون و آشنایی باهاشون آماده باش
جیمین:کی ان؟
شوگا:فردا میفهمی
جینین سری تکون داد و رفت اتاقش...روی تختش دراز کشید و با خودش فکر میکرد کلودی چرا از آب میترسید؟چرا بدش میومد؟چه دلیلی داره مثلا...
بت فکر کردن به اینا خوابش برد...
...............
جیمین:خوبی؟
کلودی:خوبم...بابت دیشب هم ممنونم
جیمین سری تکون داد و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه با صدای باز شدن در سالن کاخ نگاهشو به اونجا دوخت....
دختر قد بلندی که کت و شلوار مشکی پوشیده بود و عینک های شب پوشیده بود...و پسری که کنارش یک پیرهن سفید که وِست مشکی بالاش بود و شلوار مشکی پوشیده بود....
همینطور که کت مشکی اش رو توی دستش گرفته بود به جمعیت نگاه کرد
بعد به همراه دختری که کنارش بود دست به جیب از وسط جمعیت رد شدن
غرور توی طرز راه رفتنشونم موج میزد....همه ی افرادی که اونجا بودن با تعجب بهشون نگاه میکردن
اون دوتا هم بی تفاوت به جمعیتی که کم مونده بود بخورنشون رفتن پیش شوگا و ایستادن
دختره عینکشو درآورد و رو به شوگا کرد
_:خیلی وقت گذشته مگه نه؟
شوگا:همینطوره
پسره هم ادامه داد
:خوشتیپ تر و خفن تر شدی که...
شوگا:توهم به من رفتی....
_:ببینم.....اونی که گفتی میخوای بهمون معرفی کنی کی بود؟
شوگا:جیمین.... بیا اینجا
جیمین کاملا خونسرد ولی با هزارتا سوال تو دلش رفت کنار شوگا
جیمین:بله؟
شوگا:اوناییکه خواستم بهت معرفی کنم....این دو نفر ان
جیمین:چه ربطی به من دارن؟
شوگا:خواهر برادرتن
جیمین:بله؟
شوگا:این میاکو خواهرته.....و این کیوکو برادرته...از وقتی کوچیک بودن ژاپن بزرگ شدن و اون سفرهایی که به ژاپن داشتم مربوط به میاکو و کیوکو هستن
جیمین:شما با من شوخی میکنید؟
شوگا:نه جدی ام
جیمین:یعنی چی؟من این همه مدت خواهر برادر داشتم نمیدونستم؟
شوگا:اره
🕶part:9🕶
جیمین از کلودی جدا صد و زودی به خونش بردش....همینکه رسیدن کلودی از ماشین پیاده شد و بدون حرف رفت داخل....
جیمین هم حرکت کرد و رفت سمت خونه اشون....وقتی رسید شوگا اونجا بود قبل ازینکه بره اتاقش صداش زد
شوگا:وایسا
جیمین:بله؟
شوگا:فردا ۲ فرد مهم میان...واسه دیدنشون و آشنایی باهاشون آماده باش
جیمین:کی ان؟
شوگا:فردا میفهمی
جینین سری تکون داد و رفت اتاقش...روی تختش دراز کشید و با خودش فکر میکرد کلودی چرا از آب میترسید؟چرا بدش میومد؟چه دلیلی داره مثلا...
بت فکر کردن به اینا خوابش برد...
...............
جیمین:خوبی؟
کلودی:خوبم...بابت دیشب هم ممنونم
جیمین سری تکون داد و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه با صدای باز شدن در سالن کاخ نگاهشو به اونجا دوخت....
دختر قد بلندی که کت و شلوار مشکی پوشیده بود و عینک های شب پوشیده بود...و پسری که کنارش یک پیرهن سفید که وِست مشکی بالاش بود و شلوار مشکی پوشیده بود....
همینطور که کت مشکی اش رو توی دستش گرفته بود به جمعیت نگاه کرد
بعد به همراه دختری که کنارش بود دست به جیب از وسط جمعیت رد شدن
غرور توی طرز راه رفتنشونم موج میزد....همه ی افرادی که اونجا بودن با تعجب بهشون نگاه میکردن
اون دوتا هم بی تفاوت به جمعیتی که کم مونده بود بخورنشون رفتن پیش شوگا و ایستادن
دختره عینکشو درآورد و رو به شوگا کرد
_:خیلی وقت گذشته مگه نه؟
شوگا:همینطوره
پسره هم ادامه داد
:خوشتیپ تر و خفن تر شدی که...
شوگا:توهم به من رفتی....
_:ببینم.....اونی که گفتی میخوای بهمون معرفی کنی کی بود؟
شوگا:جیمین.... بیا اینجا
جیمین کاملا خونسرد ولی با هزارتا سوال تو دلش رفت کنار شوگا
جیمین:بله؟
شوگا:اوناییکه خواستم بهت معرفی کنم....این دو نفر ان
جیمین:چه ربطی به من دارن؟
شوگا:خواهر برادرتن
جیمین:بله؟
شوگا:این میاکو خواهرته.....و این کیوکو برادرته...از وقتی کوچیک بودن ژاپن بزرگ شدن و اون سفرهایی که به ژاپن داشتم مربوط به میاکو و کیوکو هستن
جیمین:شما با من شوخی میکنید؟
شوگا:نه جدی ام
جیمین:یعنی چی؟من این همه مدت خواهر برادر داشتم نمیدونستم؟
شوگا:اره
۴.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.