"بازی"
"بازی"
🕶part:9🕶
جیمین:همچین چیزی نیست....من زودتر از آب آوردمش بیرون و طبق قانون بازی اون آخرین نفر نبود پس بازنده هم نیست
_:ولی اون نتونست تا آخر بیاد
_:دقیقا....اون باخت
جیمین:اون نباخت...من آوردمش بیرون و طبق قانون اخرین نفر نیست اینو دیگه تکرار نمیکنم
شوگا:اون بیشتر از نصف مسیر رو اومد و برای بقیش هم جیمین کمکش کرد پس بخوایم ببینیم اون نباخت و میتونه بقیه مراحل رو شرکت کنه
اعتراضات همه شروع شد و همهمه ای شروع شد...کمی که گذشت شوگا همه رو ساکت کرد
کلودی دختری نبود که تسلیم بشه یا حتی استرس بگیره یا اینکه بترسه اما الان حال چندان خوبی نداشت و جیمین فک میکرد که بهتره بره پیشش
نمیدونست چرا همچین فکری به سرش زد و چرا حسی درونش وادارش میکرد که بره پیش کلودی.....بیخیال همه چی شد و رفت پیش کلودی
رنگ صورتش پریده بود و مثل گچ بود و به نقطه ی نامشخصی خیره بود
جیمین:خوبی؟
کلودی جوابی نداد انگار که چیزی نشنیده بود
جیمین:هی کلودی....خوبی؟
بازهم جواب نداد....آخرش جیمین از شونه هاش گرفت و اونو تکون داد
جیمین:هیی...خوبی؟کدوم دنیایی؟
کلودی:ها؟بله؟ چیشد؟
جیمین:میگم خوبی؟رنگت پریده و دستات یخ کردن
کلودی:خوبم خوبم
جیمین:مطمئنی
کلودی:اره....فقط میخوام برم خونه....جونگکوک کجاست؟بزار بیاد منو ببره خونه ام
جیمین:اون رفت
کلودی:چرا کجا رفت؟
جیمین:شوگا نزاشت شخص اضافه ای بمونه اونم رفت
کلودی:من میخوام برم خونه
جیمین:بلند شو برسونمت
کلودی:نه نمیخوام با موتورم میرم
جیمین:لج نکن الان حالت خوب نیست نمیتونی
کلودی:میتونم تو کار نداشته باش
جیمین:کاری نون با اجبار ببرمت....هیچی برام فرقی نمیکنه ها
کلودی:چی از جونم میخوای چرا به من گیر کردی؟
جیمین:بلند شو بریم
جیمین.... کلودی رو کمک کرد که بلند بشه و بعد ازینکه به شوگا گفت ازونجا زدن بیرون سوار ماشین جیمین شدن و به آدرسی که کلودی گفت حرکت کردن
کلودی کل راه رو ساکت بود و فقط تو خودش پیچیده شده بود....سرشو به شیشه چسبونده بود و رفته بود تو فکر
ترسیده بود....خاطرات خوبی تو ذهنش نبود و همش صحنه هایی از جلو چشماش رد میشدن....صحنه هایی از کودکیش....وقتی جوون بود...صحنه های مبهم و صدای هایی که واضح نیستن
:نه ماماننن....نرووو....مواظب باش
_:ازینجا برو کلودی....نمون
:مامانم نروو....ماماااان
این صدای هی تو سرش اکو میشدن و باعث میشد سر درد شدیدی بگیره....چشاشو باز کرد و نفس عمیقی کشید و سرشو با دستاش قالب کرد
جیمین:خوبی!؟چیزی شده؟
کلودی:باز اون صحنه ها...نه نهه....کی قراره ازشون خلاص بشم...کی قراره ولم کننن
جیمین اروم باش اروم باش..اوکی تموم میشه....نگران نباش
جیمین ماشین رو کنار زد و کلودی رو بغل کرد
جیمین:تموم میشه...آروم باش کوچولو
🕶part:9🕶
جیمین:همچین چیزی نیست....من زودتر از آب آوردمش بیرون و طبق قانون بازی اون آخرین نفر نبود پس بازنده هم نیست
_:ولی اون نتونست تا آخر بیاد
_:دقیقا....اون باخت
جیمین:اون نباخت...من آوردمش بیرون و طبق قانون اخرین نفر نیست اینو دیگه تکرار نمیکنم
شوگا:اون بیشتر از نصف مسیر رو اومد و برای بقیش هم جیمین کمکش کرد پس بخوایم ببینیم اون نباخت و میتونه بقیه مراحل رو شرکت کنه
اعتراضات همه شروع شد و همهمه ای شروع شد...کمی که گذشت شوگا همه رو ساکت کرد
کلودی دختری نبود که تسلیم بشه یا حتی استرس بگیره یا اینکه بترسه اما الان حال چندان خوبی نداشت و جیمین فک میکرد که بهتره بره پیشش
نمیدونست چرا همچین فکری به سرش زد و چرا حسی درونش وادارش میکرد که بره پیش کلودی.....بیخیال همه چی شد و رفت پیش کلودی
رنگ صورتش پریده بود و مثل گچ بود و به نقطه ی نامشخصی خیره بود
جیمین:خوبی؟
کلودی جوابی نداد انگار که چیزی نشنیده بود
جیمین:هی کلودی....خوبی؟
بازهم جواب نداد....آخرش جیمین از شونه هاش گرفت و اونو تکون داد
جیمین:هیی...خوبی؟کدوم دنیایی؟
کلودی:ها؟بله؟ چیشد؟
جیمین:میگم خوبی؟رنگت پریده و دستات یخ کردن
کلودی:خوبم خوبم
جیمین:مطمئنی
کلودی:اره....فقط میخوام برم خونه....جونگکوک کجاست؟بزار بیاد منو ببره خونه ام
جیمین:اون رفت
کلودی:چرا کجا رفت؟
جیمین:شوگا نزاشت شخص اضافه ای بمونه اونم رفت
کلودی:من میخوام برم خونه
جیمین:بلند شو برسونمت
کلودی:نه نمیخوام با موتورم میرم
جیمین:لج نکن الان حالت خوب نیست نمیتونی
کلودی:میتونم تو کار نداشته باش
جیمین:کاری نون با اجبار ببرمت....هیچی برام فرقی نمیکنه ها
کلودی:چی از جونم میخوای چرا به من گیر کردی؟
جیمین:بلند شو بریم
جیمین.... کلودی رو کمک کرد که بلند بشه و بعد ازینکه به شوگا گفت ازونجا زدن بیرون سوار ماشین جیمین شدن و به آدرسی که کلودی گفت حرکت کردن
کلودی کل راه رو ساکت بود و فقط تو خودش پیچیده شده بود....سرشو به شیشه چسبونده بود و رفته بود تو فکر
ترسیده بود....خاطرات خوبی تو ذهنش نبود و همش صحنه هایی از جلو چشماش رد میشدن....صحنه هایی از کودکیش....وقتی جوون بود...صحنه های مبهم و صدای هایی که واضح نیستن
:نه ماماننن....نرووو....مواظب باش
_:ازینجا برو کلودی....نمون
:مامانم نروو....ماماااان
این صدای هی تو سرش اکو میشدن و باعث میشد سر درد شدیدی بگیره....چشاشو باز کرد و نفس عمیقی کشید و سرشو با دستاش قالب کرد
جیمین:خوبی!؟چیزی شده؟
کلودی:باز اون صحنه ها...نه نهه....کی قراره ازشون خلاص بشم...کی قراره ولم کننن
جیمین اروم باش اروم باش..اوکی تموم میشه....نگران نباش
جیمین ماشین رو کنار زد و کلودی رو بغل کرد
جیمین:تموم میشه...آروم باش کوچولو
۹.۵k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.