یک زندگی جدید (پارت یک)
یک زندگی جدید (پارت یک)
بعد از چند ماه به سئول اومدم با جایی آشنا نبودم
از روی نقشه به یکی از ساحل های اونجا رفتم چون دوستم قرار داشتم دوستم زود تر به اینجا اومده بود و اینجا رو میشناخت شب شده بود بعد نیم ساعت دوستم زنگ زد و گفت که نمی تونه بیاد من هم رفتم ولی در حالی که داشتم میومدم چند تا پسر پشتم سرم بودن .
پسره.. های بیب این وقت شب اینجا چیکار میکنی
ا. ت بی محلی کردم و رفتم از پشت لباسمو کشید و افتادم توی آب که یهو چند نفر از پشت سر به اونا حمله کردن (از شدت ترس بیهوش شدم )
وقتی بلند شدم دیدم تا توی یک اتاق بزرگ هستم وقتی رفتم بیرون دیدم چند نفر درحال تمیز کردن خونه هستند
که یکی از اونا گفت نگران نباش. ارباب الان میاد شما میتونید استراحت کنید
بعد از یک ساعت اومد
با یک نگاه سرد جذاب بهم زل زد
بالاخره بیدار شدی
این وقت شب توی ساحل چی کار میکردی
من جونگ کوک هستم
ا. ت. چرا منو آوردی اینجا
تو جایی رو برای رفتن نداری
ا.ت. (مجبور شدم دروغ بگم) نه خونم تو آتیش سوزی از بین رفت
ج.ک.پس میتونی اینجا بمونی
ا.ت. خیلی ممنونم آقای کوک
ج.ک.میتونی کوک صدام کنی
ا.ت. چشم
بعد یادم اومده که لباسام عوض شده
وازش پرسید نگام کرد یه لبخند ملیح. زد سریع رفتم تو اتاق و در رو بستم
صبحش به حموم رفتم در اتاق یکم باز بود ولی نمی دونستم چون کار اون بود
بعد که از حموم بیرون اومدم
ج.ک. صبح بخیر
داد زدم واونم رفت ..باخودم (چه آدم. ....)
که دیدم در بسته شده ویه نفر دستمو گرفت و کشید افتادم رو تخت
ج.ک.بیب میدونی که توی اتاق خواب من هستی
ا.ت..چیی بعد افتادم روی تخت واونم افتاد روم اومد نزدیک ولی زود بلند شدم
که چسبوندم به دیوار
بعد از چند ماه به سئول اومدم با جایی آشنا نبودم
از روی نقشه به یکی از ساحل های اونجا رفتم چون دوستم قرار داشتم دوستم زود تر به اینجا اومده بود و اینجا رو میشناخت شب شده بود بعد نیم ساعت دوستم زنگ زد و گفت که نمی تونه بیاد من هم رفتم ولی در حالی که داشتم میومدم چند تا پسر پشتم سرم بودن .
پسره.. های بیب این وقت شب اینجا چیکار میکنی
ا. ت بی محلی کردم و رفتم از پشت لباسمو کشید و افتادم توی آب که یهو چند نفر از پشت سر به اونا حمله کردن (از شدت ترس بیهوش شدم )
وقتی بلند شدم دیدم تا توی یک اتاق بزرگ هستم وقتی رفتم بیرون دیدم چند نفر درحال تمیز کردن خونه هستند
که یکی از اونا گفت نگران نباش. ارباب الان میاد شما میتونید استراحت کنید
بعد از یک ساعت اومد
با یک نگاه سرد جذاب بهم زل زد
بالاخره بیدار شدی
این وقت شب توی ساحل چی کار میکردی
من جونگ کوک هستم
ا. ت. چرا منو آوردی اینجا
تو جایی رو برای رفتن نداری
ا.ت. (مجبور شدم دروغ بگم) نه خونم تو آتیش سوزی از بین رفت
ج.ک.پس میتونی اینجا بمونی
ا.ت. خیلی ممنونم آقای کوک
ج.ک.میتونی کوک صدام کنی
ا.ت. چشم
بعد یادم اومده که لباسام عوض شده
وازش پرسید نگام کرد یه لبخند ملیح. زد سریع رفتم تو اتاق و در رو بستم
صبحش به حموم رفتم در اتاق یکم باز بود ولی نمی دونستم چون کار اون بود
بعد که از حموم بیرون اومدم
ج.ک. صبح بخیر
داد زدم واونم رفت ..باخودم (چه آدم. ....)
که دیدم در بسته شده ویه نفر دستمو گرفت و کشید افتادم رو تخت
ج.ک.بیب میدونی که توی اتاق خواب من هستی
ا.ت..چیی بعد افتادم روی تخت واونم افتاد روم اومد نزدیک ولی زود بلند شدم
که چسبوندم به دیوار
۴.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.