ادامه پارت ۲۲...

عشق ممنوعه....

شوگا: بریم.
جیمین: باشه.
شوگا : نظرته یکم آبجو بزنیم؟
جیمین : خب باشه.
رفتیم تو که دیدم سوجی اونجاس .
جیمین: میشه یه روز دیگه بیایم؟
شوگا : نه .
سوجی : سلام جناب پر ماجرا !
جیمین : مجبوری هر جا میرم بیای؟
سوجی : ببند بابا فک کردی کی ای ؟‌ زیر خواب شوگا! هه
جیمین : هر بار که این حرفو بهم میزدن اشک تو چشمام جمع میشد .
شوگا : بعد چند دقیقه یه کیک آوردن من اهل تبریک گفتن و ... اینا نیستم پس خیلی عادی شمعو فوت کرد و کیک رو خوردیم و بعدش سوجی چند تا نوشیدنی آورد و باهم خوردیم .
و من هم به عنوان کادو یه ساعت دادم به جیمین ولی خیلی بی توجه یه تشکر کرد و گذاشت اونور .
شوگا : بنداز دستت .
جیمین : دستبند دستمه بعدا میندازم .
شوگا : دستبند و پاره کردم و انداختم اونور و ساعتو دستش کردم کت سریع رفت سمت دستبند .

جیمین: اینو بدون این دستبند خیلی ارزشش از این ساعت میلیونی بیشتره .
کم کم داشتم مست میشدم که دیدم...
دیدگاه ها (۴)

پارت ۲۳...

پارت ۲۴...

پارت ۲۲...

پارت ۲۱...

فیک عشق ابدی

part14🦋‌ //چند ساعت بعدنامجون«با سنگینی روی پلکام بیدار شدم...

سناریو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط