پارت(2)💔😔🌄
پارت(2)💔😔🌄
ته:بیا بریم *دستشو گرفت*
یورا:کجا عمو؟
ته:بیا بهت میگم
...
یورا همراه ته رفت
..خونه تهیونگ..
یورا:عمو برای چی منو اوردی اینجا؟الان مامان و بابام میان
ته:وایسا بهشون زنگ میزنم میگم اینجایی
یورا:باشه عمو جون
..مکالمه ته و شوگا..
ته:الو هیونگ؟
شوگا:بله؟؟
ته:میگم یورا پیش منه
شوگا:چی؟
ته:من یورا رو اوردم خونه خودم
شوگا:همین الان برشمیگردونی اینجا
ته:ولی اون امشب اینجا میمونه
شوگا:نخیر مگه نمیشنوی چی میگم؟گفتم بیارش *بلند*
ته:انگاری شما نمیفهمی من چی میگم ، یورا امشب اینجا میمونه و هیچ کسی هم نمیتونه ببرتش
شوگا:باشه باشه فقط فردا بیارش
ته:قول نمیدم ، خدافظ
شوگا: ...
...پایان مکالمه...
یورا:عمو چرا اینطوری گفتی الان فردا برم پوستم و ..
ته:نگران نباش نمیزارم کاری بکنه خودم پیشتم
یورا:اوهومم
ته:خوابت نمیاد بریم بخوابیم؟
یورا:چرا اتفاقا خیلی خستم
ته:بیا بریم بخوابیم
یورا دست عموشو گرفت و رفتن بخوابن
...خونه شوگا و سوا...
سوا:چی شده؟
شوگا:تهیونگ یورارو برده پیش خودش
سوا:چ..چی؟؟؟مگه نمیدونی ..
شوگا:چرا چرا ولی چیکار کنم گفت فردا میارتش
سوا:ولی اگه نیاورد خودت ..
شوگا:میارمش
سوا:اوکی
شوگا:ههجین و بده ببرم بزارمش اتاق
سوا:بیا*شوگا بچه رو گرفت*
...صبح خونه ته...
تهیونگ زود تر بلند شد و رفت که صبونه درست کنه ؛
به این فکر میکرد که چرا با این بچه اینطوری میکنن چه گناهی کرده این بچه؟ باید از شوگا اینو میپرسد
ختما بخاطر ی دلیل مسخره اینطوریه وگرنه چرا مرده به بچه هاشون اهمیت میدن؟
توی همین حال داشت صبحونه درست میکرد که یورا اومد:
سلام عمو صب بخیر*خوابالود*
ته:سلام یورا خانم صب شماهم بخیر برو صورتتو بشور با صبونه بخوریم عمو جون که باید بریم خونتون
یورا با این حرف ترس به جونش افتاد، میدونست وقتی کاری رو بدون اجازه باباش انجام میداد عاقبتش چیبود ؛ سریع بغض کرد
ته:یورا؟*اومد و بغلش کرد* عمو جون نگران نباش نمیزارم کاریت بکنه
یورا:ولی عمو ب..بابام منو میزنه*لباسشو داد بالا* اینا هنوز جای کتکای ۴ روز پیشه ، سر اینکه داشتم با ههجین بازی میکردم بابام بهم زد *گریه*
ته اشکاشو پاک کرد:
نگران نباش من پیشتم نمیزارم چیزیت بشه باشه؟
*یورا سرشو به معنی باشه تکون داد*
ته:عارفرین دختر خوب حالا برو صورتتو بشور بیا
یورا:باشه
...بعد صبونه...
ته:یورا بیا اینو بپوش
یورا:این چقد نازههههههه🤩🤩
ته:بله دیگه برای شما گرفتم
یورا سری اوند تهیونگ و بغل کرد:
واییی ممنون همو حون شمد خیلی خوبیننن
ته:قابلی نداشت حالا میتونی بپوشیش؟
یورا:بله همیشه لباسامو خودم میپوشم
ته:افرین دختر خوب پس بدو که میخوایم بریم..
...به سمت خونه شوگا اینا راه افتادن...
ته:بیا بریم *دستشو گرفت*
یورا:کجا عمو؟
ته:بیا بهت میگم
...
یورا همراه ته رفت
..خونه تهیونگ..
یورا:عمو برای چی منو اوردی اینجا؟الان مامان و بابام میان
ته:وایسا بهشون زنگ میزنم میگم اینجایی
یورا:باشه عمو جون
..مکالمه ته و شوگا..
ته:الو هیونگ؟
شوگا:بله؟؟
ته:میگم یورا پیش منه
شوگا:چی؟
ته:من یورا رو اوردم خونه خودم
شوگا:همین الان برشمیگردونی اینجا
ته:ولی اون امشب اینجا میمونه
شوگا:نخیر مگه نمیشنوی چی میگم؟گفتم بیارش *بلند*
ته:انگاری شما نمیفهمی من چی میگم ، یورا امشب اینجا میمونه و هیچ کسی هم نمیتونه ببرتش
شوگا:باشه باشه فقط فردا بیارش
ته:قول نمیدم ، خدافظ
شوگا: ...
...پایان مکالمه...
یورا:عمو چرا اینطوری گفتی الان فردا برم پوستم و ..
ته:نگران نباش نمیزارم کاری بکنه خودم پیشتم
یورا:اوهومم
ته:خوابت نمیاد بریم بخوابیم؟
یورا:چرا اتفاقا خیلی خستم
ته:بیا بریم بخوابیم
یورا دست عموشو گرفت و رفتن بخوابن
...خونه شوگا و سوا...
سوا:چی شده؟
شوگا:تهیونگ یورارو برده پیش خودش
سوا:چ..چی؟؟؟مگه نمیدونی ..
شوگا:چرا چرا ولی چیکار کنم گفت فردا میارتش
سوا:ولی اگه نیاورد خودت ..
شوگا:میارمش
سوا:اوکی
شوگا:ههجین و بده ببرم بزارمش اتاق
سوا:بیا*شوگا بچه رو گرفت*
...صبح خونه ته...
تهیونگ زود تر بلند شد و رفت که صبونه درست کنه ؛
به این فکر میکرد که چرا با این بچه اینطوری میکنن چه گناهی کرده این بچه؟ باید از شوگا اینو میپرسد
ختما بخاطر ی دلیل مسخره اینطوریه وگرنه چرا مرده به بچه هاشون اهمیت میدن؟
توی همین حال داشت صبحونه درست میکرد که یورا اومد:
سلام عمو صب بخیر*خوابالود*
ته:سلام یورا خانم صب شماهم بخیر برو صورتتو بشور با صبونه بخوریم عمو جون که باید بریم خونتون
یورا با این حرف ترس به جونش افتاد، میدونست وقتی کاری رو بدون اجازه باباش انجام میداد عاقبتش چیبود ؛ سریع بغض کرد
ته:یورا؟*اومد و بغلش کرد* عمو جون نگران نباش نمیزارم کاریت بکنه
یورا:ولی عمو ب..بابام منو میزنه*لباسشو داد بالا* اینا هنوز جای کتکای ۴ روز پیشه ، سر اینکه داشتم با ههجین بازی میکردم بابام بهم زد *گریه*
ته اشکاشو پاک کرد:
نگران نباش من پیشتم نمیزارم چیزیت بشه باشه؟
*یورا سرشو به معنی باشه تکون داد*
ته:عارفرین دختر خوب حالا برو صورتتو بشور بیا
یورا:باشه
...بعد صبونه...
ته:یورا بیا اینو بپوش
یورا:این چقد نازههههههه🤩🤩
ته:بله دیگه برای شما گرفتم
یورا سری اوند تهیونگ و بغل کرد:
واییی ممنون همو حون شمد خیلی خوبیننن
ته:قابلی نداشت حالا میتونی بپوشیش؟
یورا:بله همیشه لباسامو خودم میپوشم
ته:افرین دختر خوب پس بدو که میخوایم بریم..
...به سمت خونه شوگا اینا راه افتادن...
۱۱۹.۳k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.