آبنبات تلخ
Part:160
الکس : ولم کن من اینو میکشم میکشمت حروم زاده توئه لعنتی چجور تونستی به سوبین من دست بزنی
سوبین : الکس ولش کن خواهش میکنم(گریه )
الکس : نگاهم افتاد به سوبین ترسیده بودو گریه میکرد اون حروم زاده رو ول کردمو رفتم طرف سوبین دستشو محکم گرفتمو کشیدم
سوبین : ا...الکس..چیکار میکنی دستم درد میکنه(بغض و گریه )
الکس : خفه شو
سوبین : الک–
الکس : سوبینو انداختم تو ماشینو خودمم نشستمو رفتم
سوبین : الکس خیلی عصبانی تازه مستم هستی درست نیست الان تو رانندگی کنی(بغض )
الکس : به تو هیچ ربطی نداره فقط دهنتو ببند
سوبین : الکس همینجوری داشت میرفت حداقل یه ساعت بود که داشت میرفت انگار از شهر خارج شده بود حسابی ترسیده بودم نمیدونم چیکار کنم
سوبین : الکس داری کجا میری از شهر خارج شدی خواهش میکنم وایسا
الکس : چرا سوبین چرا ها
سوبین : میشه وایسی الکس دارم میترسم (بغضو ترس)
الکس : (یهو پاشو میزاره رو ترمز)
سوبین : آیییی میگم یواش برو نگفتم وایسا
الکس : ( فقط نگا میکنه به سوبین)
سوبین : میشه یه چیزی بگی؟(بغض)
الکس : همینجا باش
سوبین : چی
الکس : از ماشین پیاده شدم رفتم جلوی ماشین داشتم دیونه میشدم فقط میخواستم حرصمو سر یچیز خالی کنم پس دستمو مشت کردمو با تمام قدرت به جلو ماشین ضربه زدم
سوبین : الکس (از ماشین پیاده میشه )
سوبین : الکس داری خودتو میکشی بس کن (ترسیده و بغض)
الکس : ولم کن من اینو میکشم میکشمت حروم زاده توئه لعنتی چجور تونستی به سوبین من دست بزنی
سوبین : الکس ولش کن خواهش میکنم(گریه )
الکس : نگاهم افتاد به سوبین ترسیده بودو گریه میکرد اون حروم زاده رو ول کردمو رفتم طرف سوبین دستشو محکم گرفتمو کشیدم
سوبین : ا...الکس..چیکار میکنی دستم درد میکنه(بغض و گریه )
الکس : خفه شو
سوبین : الک–
الکس : سوبینو انداختم تو ماشینو خودمم نشستمو رفتم
سوبین : الکس خیلی عصبانی تازه مستم هستی درست نیست الان تو رانندگی کنی(بغض )
الکس : به تو هیچ ربطی نداره فقط دهنتو ببند
سوبین : الکس همینجوری داشت میرفت حداقل یه ساعت بود که داشت میرفت انگار از شهر خارج شده بود حسابی ترسیده بودم نمیدونم چیکار کنم
سوبین : الکس داری کجا میری از شهر خارج شدی خواهش میکنم وایسا
الکس : چرا سوبین چرا ها
سوبین : میشه وایسی الکس دارم میترسم (بغضو ترس)
الکس : (یهو پاشو میزاره رو ترمز)
سوبین : آیییی میگم یواش برو نگفتم وایسا
الکس : ( فقط نگا میکنه به سوبین)
سوبین : میشه یه چیزی بگی؟(بغض)
الکس : همینجا باش
سوبین : چی
الکس : از ماشین پیاده شدم رفتم جلوی ماشین داشتم دیونه میشدم فقط میخواستم حرصمو سر یچیز خالی کنم پس دستمو مشت کردمو با تمام قدرت به جلو ماشین ضربه زدم
سوبین : الکس (از ماشین پیاده میشه )
سوبین : الکس داری خودتو میکشی بس کن (ترسیده و بغض)
- ۳.۴k
- ۰۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط