پارت شصت و دو....
#پارت شصت و دو....
#کارن...
کامین: خوب خوردن که نه .....ولی خوب ..من عاشق شدم...هوف
من: چی چی شدی؟؟؟؟؟😕 ....
کامین: خوب یعنی چیزه...امممم....
من: د کامین جون بکن....
کامین : هیچی داداش خوب جرم که نکردم ...دست خودم هم نبود ...خوب یعنی فک کنم دل دادم بهش....
من: دل به کی دادی دقیقا...؟؟؟؟
کامین : خوب ..نمیشناسیش تو ...دختر خوبیه ..اسمش ترانه هست ...
من: میشه بگی چه طوری فهمیدی که عاشق شدی...اصلا اون مناسب تو هستش...تو میتونی کامین مسئولیت یه نفر دیگه رو به عهده بگیری اصلا....
کامین : خوب کارن ما...یعنی منو ترانه چند ...چند وقتی هست با هم هستیم....خوب منم دیگه 27 سالمه و و شغل و درامد خوبی هم دارم و....خوب میتونم زندگی خوبی واسش بسازم....
من: میشه من ترانه رو ببینم...بعدم باید راجب خانوادش تحقیق کنم ....همین جوری که نمیشه ....
کامین: وای داداش عاشقتم والا گفتن به تو از گفتن به خودش بیشتر استرس داشت واسم...وای که چند تا سکته ای رو رد کردم....باید برم به کارین و جانان خبر بدم...
من: واسه چی استرس داشتی....من مگه میخواستم چکار کنم؟
جانان و کارین باید چی رو بدونن...مگه اونا خبر دارن.....
کامین : اوممم..خوب باید ...اره اصلا همین جانان گفت دیگه باید باهات در میون بزارم...
من: واقعا دست مریزدا داداش گلم با این کارش یعنی تو به همه گفتی ....من باید اخرین نفر باشم خبر داربشم...افرین داداش رو سفیدم کردی....
کامین: کارن ناراحت نباش خوب ...من میترسیدم نزاری که با ترانه ازدواج یا حتی این رابطه رو ادامه بدم...اخه تو...😔
من: باشه نمی خواد ادامه بدی حالا هم برو استراحت کن بعدا راجبش حرف میزنیم....
کامین چیزی نگفت و رفت سمت اتاقش....
داشت مخم سوت میکشید واقعا که همه خبر دارن الا من ....
اه اه اه اه این جانان هم خبر داره من نمیدونم....ولی واقعا منم خنگ هستما اخه اگه یه خورده نگاه میکرد متوجه نگاه و کاره های کامین میشدم...
هوف برم استراحت کنم که مخم داره ارور میده اون از کار جانان اینم از خانواده ی گرامی ....
خوب درسته من از زن جماعت خوشم نمیاد ولی این قدر هم بی شعور نیستم که نزارم داداشم به عشقش نرسه....
ولی باید یه تحقیق سفط و سخت بکنم از این خانواد و خود این ترانه خانم....
روی تخت دراز کشیدم و به فکر کار هایی که باید انجام بدم خوابم برد.....
#جانان...
تو جام تکونی خوردم که .....
اخ آخخخخخخخ.....نشمنگاهم صاف شد....
ای کمرم....
صاف شد هر چی داشتم....
اه اصلا من کجام....
نگاهی یه اطراف کردم که متوجه شدم تو اتاقم هستم....
آ میگم من فک کنم تو ماشین خواب رفته بودم.....
پس الان تو اتاقم چی کار میکنم دقیقا....
پوف....نگاهی به ساعت میندازم که چشمام گرد میشن ....
وای خدا الان کارن با غلطک لهم میکنه.....
بدو از جام بلند میشم و به سمت ....
نظر😍
#کارن...
کامین: خوب خوردن که نه .....ولی خوب ..من عاشق شدم...هوف
من: چی چی شدی؟؟؟؟؟😕 ....
کامین: خوب یعنی چیزه...امممم....
من: د کامین جون بکن....
کامین : هیچی داداش خوب جرم که نکردم ...دست خودم هم نبود ...خوب یعنی فک کنم دل دادم بهش....
من: دل به کی دادی دقیقا...؟؟؟؟
کامین : خوب ..نمیشناسیش تو ...دختر خوبیه ..اسمش ترانه هست ...
من: میشه بگی چه طوری فهمیدی که عاشق شدی...اصلا اون مناسب تو هستش...تو میتونی کامین مسئولیت یه نفر دیگه رو به عهده بگیری اصلا....
کامین : خوب کارن ما...یعنی منو ترانه چند ...چند وقتی هست با هم هستیم....خوب منم دیگه 27 سالمه و و شغل و درامد خوبی هم دارم و....خوب میتونم زندگی خوبی واسش بسازم....
من: میشه من ترانه رو ببینم...بعدم باید راجب خانوادش تحقیق کنم ....همین جوری که نمیشه ....
کامین: وای داداش عاشقتم والا گفتن به تو از گفتن به خودش بیشتر استرس داشت واسم...وای که چند تا سکته ای رو رد کردم....باید برم به کارین و جانان خبر بدم...
من: واسه چی استرس داشتی....من مگه میخواستم چکار کنم؟
جانان و کارین باید چی رو بدونن...مگه اونا خبر دارن.....
کامین : اوممم..خوب باید ...اره اصلا همین جانان گفت دیگه باید باهات در میون بزارم...
من: واقعا دست مریزدا داداش گلم با این کارش یعنی تو به همه گفتی ....من باید اخرین نفر باشم خبر داربشم...افرین داداش رو سفیدم کردی....
کامین: کارن ناراحت نباش خوب ...من میترسیدم نزاری که با ترانه ازدواج یا حتی این رابطه رو ادامه بدم...اخه تو...😔
من: باشه نمی خواد ادامه بدی حالا هم برو استراحت کن بعدا راجبش حرف میزنیم....
کامین چیزی نگفت و رفت سمت اتاقش....
داشت مخم سوت میکشید واقعا که همه خبر دارن الا من ....
اه اه اه اه این جانان هم خبر داره من نمیدونم....ولی واقعا منم خنگ هستما اخه اگه یه خورده نگاه میکرد متوجه نگاه و کاره های کامین میشدم...
هوف برم استراحت کنم که مخم داره ارور میده اون از کار جانان اینم از خانواده ی گرامی ....
خوب درسته من از زن جماعت خوشم نمیاد ولی این قدر هم بی شعور نیستم که نزارم داداشم به عشقش نرسه....
ولی باید یه تحقیق سفط و سخت بکنم از این خانواد و خود این ترانه خانم....
روی تخت دراز کشیدم و به فکر کار هایی که باید انجام بدم خوابم برد.....
#جانان...
تو جام تکونی خوردم که .....
اخ آخخخخخخخ.....نشمنگاهم صاف شد....
ای کمرم....
صاف شد هر چی داشتم....
اه اصلا من کجام....
نگاهی یه اطراف کردم که متوجه شدم تو اتاقم هستم....
آ میگم من فک کنم تو ماشین خواب رفته بودم.....
پس الان تو اتاقم چی کار میکنم دقیقا....
پوف....نگاهی به ساعت میندازم که چشمام گرد میشن ....
وای خدا الان کارن با غلطک لهم میکنه.....
بدو از جام بلند میشم و به سمت ....
نظر😍
۱۶.۶k
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.