پارت شصت و چهار....
#پارت شصت و چهار....
#جانان...
که یهویی یه سایه رو وسط سالن دیدم ...چون من داشتم حرف میزدم ولی یهویی ساکت شد کامین گفت:
کامین: جانان ...چی شدی دختر ...سالمی....
من: کا......کام....کامین اون...اون چیه.....
کامین برگشت پشت سرش رو نگاه کنه که همون موقعه سایه حرکت کرد و اومد طرفمون که من جیغ کشیدم و کامین هم از جیغ من ترسید و اونم داد زد...
سایه ها یهویی دوتا شدن و اونا هم شروع کردن به داد زدن....
تو همین بین برق اومد و هممون ساکت شدیم....
و با بهت بهم نگاه کردیم ....
کامین: تو ....تو....پسر اینجا چه کار میکنی.....ترسوندی ما رو...
پسر: وای کامین خدا بگم چکارت کنه واسه چی داد میزنی قلبم اومد کف پام.....و بعد اشاره ای به خانم کنارش کرد و گفت : خوبی آرزو ....
دختر که مثل این که اسمش آرزو بود گفت:
اره خوبم کامین این چه طرز استقباله....
کامین : والا شما بودید چی کار میکردید اگه برق بره ودوتا سایه یهو از توی تاریکی بیاد سمتتون....
تو همین موقع کارن اومد داخل سالن و سلام کرد و گفت چرا داد میزنین شما ......عادل واسه چی خودت و آرزو سرپا هستید بشینین خوب....
پسره که کارن عادل صداش زد گفت: والا ما اومدیم تو خونه اینا مثل این که برق نبود اینا سایه ما رو دیدن ترسید و داد زدن ما هم از داد اونا ترسیدیم......
کارن: بیاید بشینین حالا ...جانان بیا برو یه چیز بیار واسشون...
من: باشه الان میارم و رفتم سمت اشپز خونه ولی هنوز از ترس دستام میلرزید....
شربت درست کردم و کیک کنارش گذاشتم و بردم توی سالن...جلوشون گرفتم و بعد از این که برداشتن نگاهی به کارن کردم که اشاره کرد اجازه دارم بشینم....از فضولی که اینا کین داشتم میمردم....
کنار کامین نشستم ....
عادل: میگم شما نمیخواید این دوشیزه رو به ما معرفی کنی کارن خان....
کارن : جانان با ما زندگی میکنه و همین طور کار های خونه رو انجام میده...
آرزو : خانم خوشگله چه اسمی داری گلم واقعا بهت میاد....
من: ممنون خوشبختم از دیدنتون.....
عادل : کارن واقعا خدمتکار خوشگلی داری....میگم زیاد به ما سر نمیزنی نگو اقا سرش گرمه واسه خودش....
کامین: عادل یه حرفی بزن به کارن بخوره یجوری میگی انگار اصلا نمیشناسیش ....
آرزو: راست میگه کامین ...کارن رو چه به این حرفا...
خلاصه اونا واسه خودشون شوخی میکردن و میگفتن منم فقط نزاره گر شون بودم اصلا اینا کین....
من در گوش کامین گفتم من میرم آشپز خونه اونم بیاد کارش دارم...
و با عذر خواهی رفتم تو آشپز خونه....
که بعد از چند دقیقه کامین اومد...
کامین: چی کار داری جانان با من گفتی بیام...
من: میگم اینا کی هستن ....
کامین عادل ریئس یکی از نمایندگی شرکت ما توی ترکیه هستش ...و دوست و هم داشگاهی کارن...آرزو هم خانومشه..تازه چند ماهی هست ازدواج کردن....
من: آها میگم خوب اینا شام میمونن...
کامین .....
#جانان...
که یهویی یه سایه رو وسط سالن دیدم ...چون من داشتم حرف میزدم ولی یهویی ساکت شد کامین گفت:
کامین: جانان ...چی شدی دختر ...سالمی....
من: کا......کام....کامین اون...اون چیه.....
کامین برگشت پشت سرش رو نگاه کنه که همون موقعه سایه حرکت کرد و اومد طرفمون که من جیغ کشیدم و کامین هم از جیغ من ترسید و اونم داد زد...
سایه ها یهویی دوتا شدن و اونا هم شروع کردن به داد زدن....
تو همین بین برق اومد و هممون ساکت شدیم....
و با بهت بهم نگاه کردیم ....
کامین: تو ....تو....پسر اینجا چه کار میکنی.....ترسوندی ما رو...
پسر: وای کامین خدا بگم چکارت کنه واسه چی داد میزنی قلبم اومد کف پام.....و بعد اشاره ای به خانم کنارش کرد و گفت : خوبی آرزو ....
دختر که مثل این که اسمش آرزو بود گفت:
اره خوبم کامین این چه طرز استقباله....
کامین : والا شما بودید چی کار میکردید اگه برق بره ودوتا سایه یهو از توی تاریکی بیاد سمتتون....
تو همین موقع کارن اومد داخل سالن و سلام کرد و گفت چرا داد میزنین شما ......عادل واسه چی خودت و آرزو سرپا هستید بشینین خوب....
پسره که کارن عادل صداش زد گفت: والا ما اومدیم تو خونه اینا مثل این که برق نبود اینا سایه ما رو دیدن ترسید و داد زدن ما هم از داد اونا ترسیدیم......
کارن: بیاید بشینین حالا ...جانان بیا برو یه چیز بیار واسشون...
من: باشه الان میارم و رفتم سمت اشپز خونه ولی هنوز از ترس دستام میلرزید....
شربت درست کردم و کیک کنارش گذاشتم و بردم توی سالن...جلوشون گرفتم و بعد از این که برداشتن نگاهی به کارن کردم که اشاره کرد اجازه دارم بشینم....از فضولی که اینا کین داشتم میمردم....
کنار کامین نشستم ....
عادل: میگم شما نمیخواید این دوشیزه رو به ما معرفی کنی کارن خان....
کارن : جانان با ما زندگی میکنه و همین طور کار های خونه رو انجام میده...
آرزو : خانم خوشگله چه اسمی داری گلم واقعا بهت میاد....
من: ممنون خوشبختم از دیدنتون.....
عادل : کارن واقعا خدمتکار خوشگلی داری....میگم زیاد به ما سر نمیزنی نگو اقا سرش گرمه واسه خودش....
کامین: عادل یه حرفی بزن به کارن بخوره یجوری میگی انگار اصلا نمیشناسیش ....
آرزو: راست میگه کامین ...کارن رو چه به این حرفا...
خلاصه اونا واسه خودشون شوخی میکردن و میگفتن منم فقط نزاره گر شون بودم اصلا اینا کین....
من در گوش کامین گفتم من میرم آشپز خونه اونم بیاد کارش دارم...
و با عذر خواهی رفتم تو آشپز خونه....
که بعد از چند دقیقه کامین اومد...
کامین: چی کار داری جانان با من گفتی بیام...
من: میگم اینا کی هستن ....
کامین عادل ریئس یکی از نمایندگی شرکت ما توی ترکیه هستش ...و دوست و هم داشگاهی کارن...آرزو هم خانومشه..تازه چند ماهی هست ازدواج کردن....
من: آها میگم خوب اینا شام میمونن...
کامین .....
۲۶.۵k
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.