راز فریاد های آیت الله بهجت در نماز☆
راز فریاد های آیت الله بهجت در نماز☆
داستان جالبیه حتما بخونید تعجب برانگیزه
تهران زندگی میکردم ، کارم در زمینه ی کامپیوتر بود ، روزی از تلویزیون یکی از نماهایی را که آیت الله بهجت(ره) می خواندند را دیدم و لذت بردم☆
.
تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت الله بهجت(ره) بخوانم ، همین کار را هم کردم ، و به قم رفتم ، دیدم بله همان نماز با شکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می شود ، نماز های پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود ، برنامه ام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم .☆
یک سال کارم همین شده بود ، هر روز صبح می رفتم قم نماز می خواندم و بر می گشتم ، در این زمان شیطان☆ هم بیکار ننشسته بود ، هر روز مرا وسوسه می کرد که چرا از کار و زندگی می زنی و به قم می روی ؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و ....☆
کم کم نسبت به فریاد های آیت الله بهجت(ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم ، آخه چرا فریاد می کشه ؟ چرا داد میزنه؟ چرا با درد سلام میده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلام های آقا سلام می دادم .☆
به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد می کشه دیگه نمیام قم نماز بخونم ، همون تهران می خونم ، این هفته هفته ی آخرمه....
یک روز اومدم و رفتم دم درب منزل آقا ، در زدم ، گفتم باید بپرسم دلیل این فریاد های بلند چیه ، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند ، گوشه ی اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه ور شدم ، تو ذهن خودم با آقا حرف میزدم ، آقا اگر بهم نگی میرم هان ! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان ! تو همین افکار بودم که آیت الله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد ، به خودم لرزیدم ، یعنی آقا فهمیده من چی گفتم ؟ من که تو دلم گفتم ، بلند حرفی نزدم ، یعنی چطور شنید ؟
ادامه داره...☺
داستان جالبیه حتما بخونید تعجب برانگیزه
تهران زندگی میکردم ، کارم در زمینه ی کامپیوتر بود ، روزی از تلویزیون یکی از نماهایی را که آیت الله بهجت(ره) می خواندند را دیدم و لذت بردم☆
.
تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت الله بهجت(ره) بخوانم ، همین کار را هم کردم ، و به قم رفتم ، دیدم بله همان نماز با شکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می شود ، نماز های پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود ، برنامه ام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم .☆
یک سال کارم همین شده بود ، هر روز صبح می رفتم قم نماز می خواندم و بر می گشتم ، در این زمان شیطان☆ هم بیکار ننشسته بود ، هر روز مرا وسوسه می کرد که چرا از کار و زندگی می زنی و به قم می روی ؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و ....☆
کم کم نسبت به فریاد های آیت الله بهجت(ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم ، آخه چرا فریاد می کشه ؟ چرا داد میزنه؟ چرا با درد سلام میده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلام های آقا سلام می دادم .☆
به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد می کشه دیگه نمیام قم نماز بخونم ، همون تهران می خونم ، این هفته هفته ی آخرمه....
یک روز اومدم و رفتم دم درب منزل آقا ، در زدم ، گفتم باید بپرسم دلیل این فریاد های بلند چیه ، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند ، گوشه ی اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه ور شدم ، تو ذهن خودم با آقا حرف میزدم ، آقا اگر بهم نگی میرم هان ! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان ! تو همین افکار بودم که آیت الله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد ، به خودم لرزیدم ، یعنی آقا فهمیده من چی گفتم ؟ من که تو دلم گفتم ، بلند حرفی نزدم ، یعنی چطور شنید ؟
ادامه داره...☺
۳.۱k
۲۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.